پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

مریضی

1390/11/28 23:44
نویسنده : مامان یاسی
1,406 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دل مامانی

بعد همه این مجلسا و برو و بیاها و سر آخر هفتم خانم تاجفر ،هر دوتامون،یهو و بدون هیچ پیش زمینه ایی مریض شدیم و از پا افتادیم.

شانس آوردم که مادر جون اینجا بود و به دادمون میرسید،چون حال منم خیلی بد بود و بیشتر نگران تو بودم .شما هم بیش از اندازه بداخلاق و لجباز شده بودی.حق داشتی گلکم ،چون حالت خیلی بد بود .طفلک مادر جون ،چی کشیذد از دست منو تو...

هر چی بود گذشت و بابا بزرگ هم که برایه مجلس هفتم اومده بود مادر جون رو با خودش برد و باز من موندم و تو موندی و بابا رامین.

این روزا همه چی عین برق و باد میگذره.

.......

26 بهمن تولد بابا رامین بود .میخواستیم مثل هرسال براش تولد بگیریم و ازش تشکر کنیم که به دنیا اومد و اینقدر همیشه ما رو شاد میکنه و دوستمون داره.

ازش بخوایم که مثل همیشه پشت و تکیه گاه مون بمونه  .

 بهش بگیم که دوستش داریم و درکش میکنیم و ممنونیم که اینقدر برایه ما زحمت میکشه تا ما راحت تر زندگی کنیم.

نشد که براش تولد بگیریم ،و اوضاع خوبی نداشتیم که حرفامون رو بهش بزنیم.ولی پسر نازم ،خود بابا رامین میدونه که ما دوستش داریم و درکش میکنیم و با وجود اونه که میتونیم اینقدر خوشبخت زندگی کنیم.خودت بزرگ میشی و همه این حرفامو میفهمی پسر ناز مامانی

.......

کلمه ای که این روزا زیاد بکار میبریش:بیاد

تویه ماشین نشسته بودیم و شما ازم پرسیدی:مامی (منظورت مادر جون بود)

گفتم داره میاد و شما دستت رو به علامت بیا جلو آوردی و سریع گفتی:بیاد

یا مثلا از جایی رد شدیم که جرثقیل داشت و شما گفتی :این شیه؟

مامانی:جرثقیل

پارسا:بیاد

پارسا:این شیه؟

مامانی:آقا پلیسه

پارسا:شی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مامانی:آقا پلیسه

پارسا:بیاد

و هزاران بیاد دیگه عشق من.

عاشق این حرف زدنت هرچند کم و عاشق تجربه کردنتم.عاشق خندیدن و لج کردنتم .عاشق بزرگ شدنتم.عاشق اینم که مدتها نگاهت کنم و از دیدنت هیچ وقت سیر نمیشم

عاشق با تو بودنم،با تو بازی کردنم،و عاشق رقیصدنتم.

کاش همه چیز دست من بود،اونوقت تا آخر دنیا نمیذاشتم لحظه ایی غمگین شی .نمیذاشتم ،هیچ چیزی دلت رو اندوهگین کنه .نمیذاشتم هیچ دردی رو تحمل کنی.و نمیذاشتم لحظه ایی احساس درماندگی کنی.

با این حال برات همیشه بهترین ها رو میخوام تا جایی که بتونم و توان داشته باشم ازت حمایت میکنم و پشتیبانت میشم.

من عاشقتم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

عمو امير
29 بهمن 90 0:46
سلام تولد بابا رامين مبارككككككككككككككككككككككككككككك
خدارو شكر كه حالتون خوب شده ....واوضاع برگشته سر جاي خودش....ببخشيد شما كجاي هستيد؟
مادرت خيلي دوستت داره پارسا...نگفته بودي كلك رقصم بلديييييي
مراقب پارسا باشيد منتظر عكساي جديدش هم هستم.....
انشالله وقتي بزرگتر شدي و مفهوم كلمات مادر رو درك كردي قدرشو بیشتر و بهتر بدوني پارسا ي عزيز



مرسی عمو جون از این همه محبت.
خیلی کارایه دیگه هم بلدم ولی مامانم نمیگه.
منم دوست دارم ازش عکس بگیرم.ولی این روزا تا دوربین رو ببینه ،میپره طرفش و دیگه نمیذاره که ازش عکس بندازم.
ما ساکن رشت هستیم
مامان آرینا موفرفری
29 بهمن 90 0:53
آخییییییی مامانی و پارسا جون نبینم مریض بشین.چی شده ؟؟؟مامانی دل نوشه هاتون به دلم نشست.


حالا دیگه خوب شدیم خاله مهربون.
مرسی عزیز دلم.یه عالمه بوس برایه شما و آرینا جون نازم
لاله
29 بهمن 90 12:25
آخی دلم خیلی واسه پارسا جوجو تنگ شده!!
مامانی مهربون خدا جون هر سه تاتونو واسه هم نگهداره


مرسی خاله لاله.ما هم دلمون براتون یه ذره شده.بالاخره موفق شدیا خاله خانم.بووووووووووس
مامان پسر خرداد
29 بهمن 90 13:24
سلام عسلی خاله .آخی مریض شدی نارحت شدم انشااله دیگه مریض نشی قربونت برم.
مامانی خدا سلامتی بده و امیدوارم که حالا بهتر شده باشی


مرسی خاله جون.
آره الان خیلی بهترم عزیزم.من و پارسا میبوسیمتون
نایسل
29 بهمن 90 14:09
ای جون قربون بیاد گفتنش بشم من
جیگر خوشگلللل با اون کلاه بانمکتتتت عزیزم
خدا نگهت داره واسه مامان و بابات

یاسی عزیزممم مرسی بهم سر میزنی

ایشالا سالم باشه هر چی میخواد ونگ ونگ کنه


خدا نکنه خاله جونم.زنده بمونی.
خواهش میکنم دوست عزیزم.انشاالله که میاد سالم هم هست و ما هم خدا رو شکر میکنیم عزیز دلم
نایسل
30 بهمن 90 9:40
مرسی فداتتتت شممممم
آره خوبم و روحیم خوب شده
اما دیشب بازم خون اومد
امروز دیگه میرم پیش متخصص ساعت 12 وقت دارم


انشااله که همه چیز روبراهه عزیز دلم.غصه نخور گلم
مامان مانی
30 بهمن 90 14:54

همه این گلها واسه پارسا جونه


مرسی خاله بهنوش
عمه رزی:)
30 بهمن 90 19:51




عمو امير
1 اسفند 90 0:14
سلام حالت خوبه ؟؟؟؟؟؟؟؟
واي پارسا چه پسريم من تا حالا خودمو معرفي نكردم من امير متولد همدان و بزرگ شده اونجا اما الان 5ساله ساكن تبريز هستيم....رشت خيلي اومدم زياد مخصوصا انزلي يه دوست خيلي خيلي خيلي مهربون هم دارم تو رشت كه واقعا انسان و خانواده محترمي داره......بيادتم خانوم اشجاري...
واي تبليغ كردم عذر ميخوام عمو چرا مامان از توانايي هات نميگه
بازم بزار تا عكس بگيرن شيطوني نكن

خوشبختیم عمو امیر.