وقتی رویه زمین جا نباشه
عزیز دل مامان.
امروز همه اسباب بازیات رو از تویه سبد ریختی بیرون و بعد رفتی سراغ کشو ها و تمام لباسات رو ،ریختی بیرون و بعد سراغ قفسه ها و عروسکها و ماشین ها رو هم ریختی پایین و بعد میخواستی بری تویه تختت ،که نتونستی ،چون جایی برایه گذاشتن پاهایه کوچیکت نبود و مدام و پشت سر هم میگفتی:نه ...نه...نه...
(یعنی نمیتونم راه برم)
و سر آخر که دیدی منم به کمکت نمیام و دارم نیگات میکنم ،چشمت به کشویه لباست افتاد و با قهقهه و شادی و ذوق،خودتو به اون رسوندی
اینم از تو پسر شیطون مامانی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی