آتلیه
پسر گلم.
بالاخره بعد از یکسال و یازده ماه ،قراره طلسم بشکنه و فردا شما رو ببریم آتلیه تا ،ازتون عکسایه خوشگل بندازیم.
اونم اگه آقا معید واسه تولد یکسالگیش نرفته بود آتلیه و خاله لاله هم به ما آدرسش رو نداده بود ،باز هم این مامانی تنبلی میکرد و میذاشت برایه بعد.نمیدونم چرا بعضی وقتها،بعضی کارایه به این راحتی رو اینقدر پشت گوش میندازم.
امیدوارم فردا ،همه چیز روبراه باشه و روز خوب شما باشه.و شما بد اخلاقی و نکنی مادر.نمیدونم چی تنت کنم و چی برات ببرم که برات لذت بخش باشه و باهاش سرگرم بشی.
امیدوارم اونجا رو با خاک یکسان نکنی.
اینروزا خیابونا واقعا شلوغه عسلکم.چون مردم دارن برایه عیدشون خرید میکنن و تویه خیابونا و بازارها ،هی اینور و اونور میرن به میخورن به همدیگه.داریم کم کم به آخرایه سال نزدیک میشیم.
جوجو کوچولویه مامان...
امروز وقتی بابا ،در تراس رو وا کرد یه مگس خیلی خیلی گند و زشت ،ویز ویز کنان اومد داخل.و تو با دیدنش انگار که هیولا ده باشی،پشمالو و ماشین پلیست رو که بهش میگی :بَ بو ،رو بغل کردیفریاد زنان پریدی تویه بغل من.
بیچاره بابا رامین،کلی دنبال مگس کرد تا تونست بفرستتش بیرون.و تویه تمام این مدت ،تو ،تویه بغل من جم نخوردی.فقط با چشمات مگسه رو دنبال میکردی ت به تو نزدیک نشه.
وقتی با هزار زور و زحمت ،بابا رامین،مگسه رو فراری داد و آب از آسیاب افتاد،شما رفتی تفنگت رو آوردی و به طرف سقف گرفتی و گفتی :تیش تیش تیش.....کو؟.....کو؟.....تیش کو؟