چند تا خبر درهم و برهم
سلام پسر ناز مامان
باز هم بعدازظهر کاریه بابا شروع شد و منو شما موندیم و یه بعداز ظهر طولانی.این بابا چیکارا که نمیکنه.وقتی که نیست دل آدم میگیره.
باز هم خوبه که الان هوا تقریبا خوب شده و منو شما میتونیم،بعدازظهر ها رو بریم بیرون.امروز قرار بود که دوستایه مامانی بیان پیشمون،ولی بنا به دلایلی کنسل شد و قرارشد که یه روز دیگه دور هم جمع بشیم.
من و شما هم واسه اینکه خونه نمونیم،رفتیم پیش خاله لاله(دوست مامانی) و معید کوچولو.
خیلی باید مراقبت میبودم که یه بلایی سر معید کوچولو نیاری،تقریبا منو خاله لاله،حرفامون رو فراموش کرده بودیم و همه حواسمون به شماها بود.دلم میخواست لااقل معید ،همسن شما بود تا زورش بهت میرسید و میتونست از خودش دفاع کنه و ما این همه کف نمیکردیم.
عزیزم دل مامان،چرا با همه بچه ها سر جنگ داری آخه؟
ماشین معید کوچولو رو میگرفتی ولی حاضر نبودی ماشین خودت رو بهش بدی و منو لاله هم این وسط کلاس اخلاق میذاشتیم.
ای بابا،امان از دست شما وروجک ها.
یه بار هم که اومدید به هم ابراز علاقه کنید و همدیگه رو بغل کرده بودید و همینطور اینور و اونور تلو تلو میخوردید،یکهو افتادید و شما کله تون خورد به زمین و دوباره روز از نو روزی از نو.
ای داد بیداد.
اینروزا برایه خوابیدن بازی در میاری.خوابت میاد ولی درست و حسابی نمیخوابی.مثلا میگتن خواب بهار سنگینه،ولی نمیدونم چرا رویه شما اصلا تاثیر نداره.
امروز یه کلمه جدید دیگه رو درست و بدون هیچ پیش زمینه ایی گفتی.وقتیکه میخواستی بخوابی به پتوت اشاره کردی و گفتی :این
و من چون هوا تقریبا گرم بود ملحفه انداختم روت و اونوقت در کمال تعجب شما فریاد زدی :پَتــــــــــــــوووو
و من که خندم گرفته بود گفتم: چی مامانی؟ و شما هم با عصبانیت و اعتراض دوباره گفتی:پتـــــــــــــــو.
و یه خبر خیلی مهم دیگه اینه که، امروز برایه اولین بار اسمت رو گفتی.
این گفتگویه متداول بین شما و بابا رامینه.
بابایی:پارسا،به من بگو بابا دل
پارسا:نههههههههه.
بابایی:پس من کیم؟
پارسا:باااااااااباااااااا
بابایی:شما،پارسایی؟
پارسا:نهههههههههههه
بابایی:پس کی هستی؟
پارسا:نی نییییییییییی
ولی امروز برعکس شد و وقتی بابا گفت من کیم؟ شما گفتی:بابا دل
و بابا که ذوق میکرد با خوشحالی گفت:شما هم نی نیییییییی
و اونوقبت شما با عصبانیت گفتی:نهههههههههههه،پاسااااااااا
و این من بودم که ذوق مرگ شدم.