پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 2 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

دردسر خوابیدن

1391/2/5 1:36
نویسنده : مامان یاسی
1,839 بازدید
اشتراک گذاری

جوجو کوچولویه مامانی

هر مرحله از بزرگ شدنت ،سوالایه منم از خاله ها فرق میکنه.تا همین چند مدت پیش به خاله فرزانه میگفتم که:چطوری شایان رو،از پوشک گرفتی ؟سوال

و خاله هم میگفت که با صبر و حوصله و حالا تو دیگه برایه خودت مردی شدی و از پوشک فراری شدی مژه

و یا ازش میپرسیدم که چطوری از رویه پا خوابوندن ،ترک دادیش متفکرو خاله هم میگفت با هزارتا بد بختی تا بالاخره بزرگ شد و مجبور شدم

و من آه میکشیدم که ،ای بابا،من چیکار باید بکنم با این پسر کوچولویه ناز نازی؟؟؟؟؟؟ابرو

ولی این روزا ،شما سرسختانه،میخوای که خودت رویه زمین بخوابی و من هم باید پیشت دراز بکشم تا شما بالاخره بخوابی ،ولی این روند دو ساعت و گاهی هم بیشتر طول میکشه جیگر مامان،و به هر طریقی هم که بخوام گولت بزنم که بیای و رویه پام بخواب،تو با صدایه بلند و کشدار میگی:نههههههههههه ...اینجاااااااااااا(و با انگشت به تخت اشاره میکنی) گریه

و اون لحظه ست که من دوباره یه آه گنده میکشم و میگم :ای کاش که رویه پام میخوابیدی پسرمخیال باطل

اینم دردسر جدید مامان بیچاره ست دیگه کاریش نمیشه کرد جز لذت بردن از تمام لحظه های بزرگ شدن شما کوچولویه مامانی و این مهمه که من عاشقتم نفس منماچبغلقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

میترا
5 اردیبهشت 91 2:00
نگاااااااااش کن چجوری خوابیده... جووووون... ناناز... بووووووس


بوووووووووووووووس
مامان پسر خرداد
5 اردیبهشت 91 10:13
سلام عزیزم خیلی خوبه که مستقل باشه درسته لذتی نداره ولی از یه نظر خیلی خوبه اذیت کردنش و ....
بخدا من از الان غمم گرفته برای گرفتن پوشک و شیر حالا امروز می خواستم باهات صبحت کنم که چکار باید بکنم
توی یه فرصت خوب باهات صحبت می کنم
پارسای خوشگلمو ببوس


عزیزم گفتم لذت داره.و واقعا راست گفتم.لحظه به لحظه بزرگ شدن این کوچولوها قشنگ و به یاد موندنیه.
باشه گلم من در خدمتتون هستم.هانی جونم رو ببوس
خاله زری
5 اردیبهشت 91 13:33
عزیزمی.حتما بیا پیشم.
بوس بوس بوس



باشه خاله گلی جون.بوووووووووووس
مامان مانی
5 اردیبهشت 91 15:34
یاسی جون باید این مراحل و طی کنه تا بتونه عادت کنه خودش بخوابه من برا اینکه مانی خودش یاد بگیره بخوابه 2و3 ساعت رو زمین الکی خودمو به خواب می زدم مانی هم براش بالش می زاشتم تا کنارم بخوابه اخرش من خوابم می برد و این شیطون بلا بیدار بود ولی همین باعث شد خودش کم کم یاد بگیره بخوابه بدون کمک من....


پس الان منو درک میکنی عجیج دلم.
فریبا
5 اردیبهشت 91 17:23
می گم اون عروسکه از خودت بزرگتره، نه؟
خوابیدن بچه ها تا مدتها ماجراس عزیزم...


اوووووووووووو.خیلی بزرگه بابا.خودش یه معضله
موافقم.چه چیز این جوجوها ماجرا نیست عزیزم
فریبا
5 اردیبهشت 91 17:23
راستی رمزه برام نیومده بود


برات فرستادم.رسید جیگررررررررر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
شیوا
7 اردیبهشت 91 2:17
سلام عزیزم من مامان شیوا هستم شیوا خانم الان خواب هفت پادشاه رو داره میبینه . اما نگران نباشین .... این چند روزه تعطیلی رو تصمیم گرفتن برن اصفهان به امیید خدا تا جمعه برمیگردن . یکدفعه واسشون جور شد برای همین فکر کنم خبری نداده . انشاالله جمعه شب آپ میکنه مرسی از شما دوست وفادار


ممنونم عزیز دلم.خیلی خوشحالم کردی.واقعا نگران شده بودم
مامانی درسا
7 اردیبهشت 91 2:19
ای جانم به این پسر قند عسل ماشاالله چه ناز خوابیده . وبتون با وجود گل پسری عالیه . خوشحالم اومدم به وبتون


مرسی دوست خوبم.ممنون گلم.میام پیشت
فریبا
8 اردیبهشت 91 14:17
رسید عزییییییییییییییییزم





سمیرا
8 اردیبهشت 91 15:19
سلامممم دوستمم . خوبی عزیزم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


سلام عزیزم.خودت چطوری؟اومدم پیشت عزیزم
عمو ی جیگر هستم
8 اردیبهشت 91 18:29
مامانش این که دیگه مرد شده چرا میگی جوجه بهش اخه؟//////////////فدای خوابیدن تو.....زود میام باز کنارتتتتتتتتتتتتت


دلمون تنگیده بود عموووووووووووو
مامان آرینا موفرفری
9 اردیبهشت 91 0:38
سلام دوست عزیزم واقعا معذرت می خوام بابت اینکه نگرانتون کردم.عزیزم من به خودم می بالم که توی این دنیای مجازی دوست گل و مهربونی مثل شما دارم.
پارسا جونم چقدر ناز خوابیده خیلی دلم براتون تنگ شده بود یه دنیا


خواهش میکنم دوست عزیزم