مشکل بزرگ من
سلام عشقم.
جیگرکم.ناز پسرکم.
نمیدونم چرا این روزا اینقدر بد اخلاق و عصبی شدی.همش ناراحتی و بداخلاقی.همش سر ناسازگاری داری و همش در حال شکایتی.
با اینکه بهت زور نمیگم و کاری بهت ندارم و مجبورت نمیکنم به انجام کاری ولی با این حال اصلا دوست نداری سازگار باشی.همیشه داد میزنی و دعوا میکنی.میزنی.جیغ میکشی.گریه میکنی.واسه هر چیز کوچولویی لج میگیری.همه جا دوست داری بمونی و با همه کس دوست داری بری و باشی ولی خونه نباشی و با ما نیای.وقتی واسه کلاس میذارمت خونه عزیز ،آوردنت دیگه کار حضرت فیله.دوست داری بمونی.خونه خاله فرزانه و زن عمو میمونی و دوست نداری با ما بیای.
و تازگی ها یه چیز جدید کشف کردم که تا من نیستم همه میگن که پسر خوبی هستی،ولی وقتی میام دوباره میشی همونی که بودی.
دلم میگیره وقتی فکر میکنم که نکنه من کوتاهی در موردت کردم.نکنه از من قصوری سر زده.احساس بدی دارم.
نمیدونم چیکار باید میکردم که نکردم.کلا با این کارات دیگه حال و حوصله وبلاگ نویسی هم ندارم.فکرم بی اندازه در گیره .نگرانتم.شاید نگران خودم.احساس میکنم که منو دوس نداری.چقدر دردناکه که دارم این حرفها رو میزنم.شاید هم خنده دار.شاید واقعا یه روزی واسه این حس و حالم بخندم.نمیدونم.چی بگم......
دوستت دارم گل پسرم.