آخرین ماه از آخرین فصل سال 91
هی بهم چشمک میزنه.هی میگه پاشو دیگه،پاشو منو بردار و حالشو ببر.بهمن رفتا.اسفند اومده ها.بیا دیگه.بیا و منو بردار.حالا که هیچکس دور و برت نیست.زبان چیه.خواب چیه.خونه تکونی بی سر و صدایه نصف شب چیه.بیا دیگه .ای بابا....
همه حرفایی بود که لب تاب به من میزد و من نزدیک به یک ساعت و نیم مقاومت کردم.ولی سر آخر هم موفق شد.
اسفند هم اومد جیگر مامان.آخرین ماه،از آخرین فصل سرد سال 91.
تو امشب زود خوابیدی یکمی بیحال بودی و من دعا میکنم که مریض نشی جیگر مامان. بابا رامین هم که شب کار بود و منم پیش خودم فکر میکردم که کلی زبان میخونم.ولی خب نشد دیگه.
پیشی خونه ما
این روزای آخر بهمن ماه،مامانی از گزند آنفلانزا در امان نموند و یه هفته افتاده بود.الانشم هنوز داغونم.صدام گرفته و مدام سرفه های ناجور میکنم.همش ناراحت بودم و استرس داشتم که تو از من نگیری.وای که چقدر حالم بد بود و تصور اینکه تو هم به این حال و روز بیفتی ،منو دیوونه میکرد.
آنفلانزا داره بیداد میکنه.خیلی از بچه کوچولوها رو میشناسم که بنده های خدا بخاطر همین بیماری بیمارستان بستری شدن.خدایا خودت این طفلای معصوم رو حفظ کن.(آمین)
این ماه تولد بابا رامین جونی هم بود و ما براش تولد کوچولویه خودمونی گرفتیم.البته خاله لاله و معید جون و بابایی معید هم اومدن و کلی ما رو خوشحال کردن.خوب بود و خوش گذشت.قربون ذوقت بشم واسه شمع فوت کردن و کیک تولد خوردنت که البته این آخری فقط ذوقه و من خوردنی ندیدم.
کیک تولد بابا رامین مهربون
اینم بابا رامین و دوتا وروجک شیطون بلای ناز.دلم نیومد این عکسا رو ندارم.دوسشون دارم
اینم خونه ایی که بابا رامین با مبل برایه پارسا جیگر درست کرده.بابای هنرمند.
نگاه کن.شیطنت از چشماش میباره.واقعا شیطونی پارسا.
هم شیطونی هم شیرینی هم حسابی حاضر به جواب.
یادمه یه روز که داشتم خونه رو جارو میردم و تمیز میکردم،تو هم کمکم میکردی.ولی یهو اومدی و گفتی مامام،تو اصلا به فکر من هستی؟
من با دهن باز همینطوری که نگات میکردم،تو ادامه دادی:اصلا میدونی ساعت چنده؟اصلا میدونی من گلسنمه و دارم میمیرم.؟
واااای که دلم میخواست بچلونمت.بوست کردم و گفتم الان برات غذا میارم جیگر مامان.برات غذا حاضر کردم و خودم پیشت نشستم و تو هم با اشتها هر قاشقی که میخوردی میگفتی:آخیش...چقد دشنم بود.
دست کشیدم پشتت و گفتم قربون شکمت بشم که گرسنه ات بود.
و تو گفتی:اونکه پشتمه.شمکم اینجاست .اون پشتمه.فهمیدی مامان؟
خیلی خیلی حرفای جالب دیگه هم میزنی که الان اصلا یادم نمیاد.ولی در نوع خودش جالب و بامزه است.
پسرم داری به مرز سه سال میرسی و من هنوز هیچ تصمیمی برای تولدت نگرفتم.قربون شکل ماهت بشم.دوست دارم جیگرم.