دَرهَم و بَرهَم
سلام گل ناز زندگی مامانی
عزیزم،امروز چهلم خانم تاجفر بود.چه زود گذشت. چقدر زود چهل روز از مرگش گذشت.براش مراسم گرفتن و چون شما در خواب ناز بودید،نتونستم برم.خیلی سعی کردم که بیدارت نگه دارن،ولی نزدیک بود که قورتم بدی درسته،اینقدر که بداخلاق شده بودی.همیشه همین طور بود.زمانی که باید میخوابیدی،بیدار میموندی و زمانیکه باید بیدار میموندی،تقلا میکردی که بخوابی. بابایی تنها رفت ولی دیرتر اومد و منو شما رو هم برد خونه عمو اینا.عزیز دل مامان،آدما چه زود فراموش میشن...
....
هوا دوباره سرد شده و هی داره سرد و سردتر میشه.چند روز که بارون میومد و امروز هوا واقعا سرد شده بود و سوز داشت.و الان که از پنجره بیرون رو نگاه کردم ،دیدم آروم آروم داره برف میاد.اصلا،انگار،بهار،خیال اومدن نداره.
دیگه کم کم ،سال داره تموم میشه و عمرش داره سر میاد.امسال،با تموم اتفاق های خوب و بدش داره کم کم به آخر خط میرسه و ،میخواد تویه ،ذهن هامون،خاطره بشه.یک سال دیگه هم گذشت عسل مامان.یکسال پر از ماجرا.عمل شما که با تمام درد و رنجش،از اتفاقات خوب زندگی من بود،چونکه،الان میدونم که تو،راحت میتونی نفس بکشی و بازی کنی و شاد باشی.و بعد عمه رزیتا که دوران سختی رو گذروند،ولی مهم اینه که الان خوبه.الان تقریبا تونسته بازندگیش کنار بیاد و مهمتر اینه که مجبور نیست با کسی زندگی کنه که درکش نمیکنه.و سر آخر ماجرایه خانم تاجفر که قلب همه رو به درد آورد و ماتم رو مهمون قلبهامون کرد.پسرم عمر امسال هم داره بسر میاد.امیدوارم سالی که داره میاد ،برایه همه خوب و پر از برکت و شادی باشه.دل هیچ مامان و بابایی نشکنه و همیشه خنده ،مهمون لبهای همه باشه.هیچ عزیزی داغ نبینه و اتفاق بد و غم انگیزی برایه هیچ نی نی نیفته.
...
اینروزا کاراهام،تمومی نداره.از صبح که پا میشم،تا خود شب که میخوام بخوابم،یکسره کار دارم.واقعا نمیدونم ،چرا یکهو،اینقدر کارام زیاد شده.شب ها ،احساس میکنم،کف پام گیز گیز میکنه عسلکم.
امروز که صندلی رو اشتباهی گذاشتم رویه پاهام و دلم میخواست فریاد بزنم،ولی بخاطر شما فریادم رو قورت دادم،انگار متوجه شده بودی و هی میگفتی:مامان...چیه؟..............مامان....چیه؟
و اومدی و منو بغل کردی و با دستایه کوچولوت ،میزدی به پشتم.
درد پام یادم رفت و اینقدر فشارت دادم و بوست کردم که فکر کنم دیگه،اینطور مواقع ،طرفم هم نیای.
آخه تو جیگر مامانی موش موشی