مامان بی ظرفیت
سلام جیگر مامان
میتونم بپرسم این همه زرنگی رو از کجا اوردی نفسم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امروز ظهر طبق عادت همیشه اومدم که بخوابونمت تا خودمم یکمی بتونم دراز بکشم و اگه بخت یارم بود بخوابم،ولی شما عین ماهی از دستم سر میخوردی و فرار میکردی بعد از یکساعت کلنجار رفتن با شما،سر آخر پشیمون شدم و گفتم:اصلا نخواب،من میرم بخوابم و رفتم و دراز کشیدم
اونوقت تو،تویه ناقلایه مامان،اومدی و سرت رو گذاشتی رویه سرم و گفتی:مامان جون ناز،من دوست دارم تو رو
واااااااااااای پارسا،اینقدر شیرین بود و اینقدر کیف کردم که خواب از سرم پرید و تا یکساعت باهات ماشین بازی کردم و تو هم تا ناراحتم میکردی زود میگفتی:دوست دارم تو رو و از اونجا که من نمونه یک مادر بی ظرفیت هستم زود گولت رو میخوردم و دوباره رام تو میشدم.
به نظرت تویه دنیا مادری هست که رام بچه اش نشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
و الان که ساعت پنجه شما تازه خوابیدی و من اومدم تا این لحظه احساسی رو ثبت کنم ناز گل من.
و اما دیروز
دیرو هوا فوق العاده گرم بود و ما هم تصمیم گرفتیم که بریم کنار دریا(با خاله فرزانه اینا)
عزیزم خوب بود و خوش گذشت بغیر از آخرش که پشه ها حمله کردن و ما هم در حالیکه سوراخ سوراخ میشدیم فرار میکردیم و تو تویه بغل من که اینور و اونور میدوییدم تا پشه ها بهمون نرسن ریسه میرفتی از خند و فکر میکردی بازیه و همش میگفتی:پشه بازی ...مامان پشه بازی
بی تاب برایه رفتن به کنار دریا