روزمره
سلام پسمر گل مامانی.قربونت برم که هرچی بزرگتر میشی شیرین تر و خوردنی تر میشی و با حرفات دل آدم رو آب میکنی.من که سیر نمیشم از دست کارات.
خب گاهی وقتها هم عصبانیم میکنی و با هم دعوامون میشه ولی زیاد طول نمیکشه و تویه لوس میای و منو بغل میکنی و بوسم میکنی.
چند روز پیش که رفته بودیم دریا،پشه نیشت زده بود و تو امروز یکهو اومدی پیشم و گفتی:مامانی،این چیه؟پشه نیشم زده؟پشه بدِ؟پشه بلو خونتون.من نیش نجن.بلو خونتون.دَ پشه .
و همه اینه رو پشت سر هم میگفتی و اصلا لازم نبود که من جوابت رو بدم.انگار که من فقط باید گوش میدادم.
امروز وقتی انگشتت رو تا ته کردی تویه رژلب مامان،دعوات کردم و تو هم قهر کردی و رفتی تویه اطاقت.منم دیگه یادم رفته بود که چه اتفاقی افتاده و مشغول غذا درست کردن بودم که اومدی و درحالیکه با چشمات زمین رو نگاه میکردی و با انگشتت بازی میکردی گفتی:من نالاحتم...من غصه خولدم...
با تعجب از حرفات پرسیدم:چرا مامانی؟چرا ناراحتی؟
و تو دوباره تکرار کردی و وقتی که باز ازت علت رو پرسیدم.گفتی:من پسل خوب هستم.من دعبا نکن.من خوب هستم....من بغل کن.
خندم گرفت ولی نمیدونستم چی بهت بگم و فقط بغلت کردم.
اینم آخرین عکسایه خرداد ماه ٩١ که امروز آخرین روزشه
عاشق این خندهایه از سر ذوقتم
دلم نیومد این عکس رو نذارم