بعد از یه غیبت
سلام پسرم
بعد از یه غیبت طولانی دوباره اومدم عزیز دل مامان.آبان ماه هم تموم شد.آذر رسید همراه با محرم.هوا فوق العاده سرد شده و چندین روزه که یکسره بارون میباره.
این روزا ما یه عزیز دیگه رو هم از دست دادیم.پدر بزرگ عزیزم،تویه این روزایه سرد با این دنیا وداع کرد و رفت.روحش شاد باشه.
اونروزی که خبر مرگش رو دادن و من تویه تمام راه داشتم به این فکر میکرد که آخرین باری که بابای عزیزم بهم گفت که همراهشون باشم و به دیدن بابابزرگ برم،چرا من قبول نکردم و کار زیاد رو بهانه کردم.وقتی رفتم و عمه ها گفتن که چقدر چشم به راه ما سه تا نوه بی عقلش بود،جیگرم کباب شد و حالم از خودم بد شد.چرا من اینقدر حماقت کردم که الان اینهمه دلم بسوزه و هیچ چیز هم آرومم نکنه.
پسر نازم،امیدوارم که تو هیچ وقت تویه همچین موقعیت زجر آوری نمونی.برات دعا میکنم که نتونی و نخوای که دل بزرگترهات رو بشکونی و قلبشون رو غصه دار کنی.
عزیز مامانی ،اینروزا خیلی بامزه و جالب حرف میزنی.باید باور کرد که کم کم داری بزرگ میشی.عاقل میشی.دیگه به راحتی نمیشه گولت زد و باید یرات هزار و یک دلیل آورد.اینم شیرین و قشنگه.
وقتی که میخوام گولت بزنم ،تو منو قانع میکنی که همچین چیزی نیست و سر آخر اصلا موضوع فراموش میشه.
اینروزا باید شبها برات چهارتا غصه بگم،به ترتیب غصه موتو،که یک غصه من در آوردیه و داستان موتوریه که سرعت میره و همش هم کلی بلا سرش میاد ولی توبه نمیکنه(تو عاشق این داستانی،هر بار هم موضوعش باید فرق کنها،وگرنه به حرف میای)
داستان ماشین،اینم همینطور از خودم میسازم و گاهی هم تو کمکم میکنی و خودت ادامه میدیش
داستان نخودی که کلا تغییرش دادیم و داستان حسنی یه بره داشت و اگه خوابت نبره داستان حسنی تک و تنها بود که تو میگی :مامان داستان حسنی که انگشتش کثیفه رو بگو.
وقتی به اونجا میرسیم که میگه:حسنی تک و تنه بود.تازه شروع داستانه،چون تو میگی:چرا تنها بود؟
من:چون کثیف بود
پارسا:چرا کثیف بود؟
مامان:حموم نمیرفت
پارسا:حموم نمیرفت کثیف بود؟
مامان:آره
پارسا:چرا حموم نمیرفت،از ؟آب بدش میومد؟
مامان:آره
پارسا:»چرا از آب بدش میومد؟
....
و این ماجرا ادامه دارد
خلاصه پسر طلایه مامان،باید این روند تمو م بشه و من کف کنم و تو تازه خوابت ببره.اونم اگه من زودتر از تو خوابم نبره که بلند میشم و میرم وگرنه بابا رامین میاد وکلی بالایه سرم میخنده تا من از خواب پاشم.
چه میشه کرد.زندگی همینه دیگه.
قبل از اینکه بیام کلی حرف واسه نوشتن داشتم ،ولی الان هیچ کدوم یادم نیست.نمیدونم دفعه دیگه که میام سراغ نوشتن کی باشه ولی سعی میکنم که ماجراهایه جالب رو بنویسم تا یادم نره.
یکی یک دونه من
وقتی بهت میگم تو یکی یکدونه منی،مال منی
در جوابم میگی:منو به هیچکس نمیدی؟
میگم:نه
پارسا در حالیکه تند و تند حرف میزنه:به بابا نمیدی؟به مامی نمیدی؟به عزیز نمیدی؟به بابا عزیز نمیدی؟به بابی نمیدی؟
و کل خانواده رو میاری وسط و سر آخر میگی:باشه فقط مال تو ام.
قربونت برم که اینقدر شیرینی.عشقی عشق.