آخرین پست تیر ماه 91
پسرم وقتی منو نالان در حالیکه دستمو گرفته بودم و دولا شده بودم ،دید،اومدو زد به پشتم و گفت: گریه نکن عژیژم.مامانم.گریه نکن.بووو شدی؟؟؟ چقدر اون لحظه قشنگ بود عشقم و اگه بدونی که تمام درد هایه دنیا با اینکارایه تو از بین میره. .... جمعه داشتیم میرفتیم انزلی و تو هم که خواب ظهر نکرده بودی و گیج بودی رویه صندلی ماشین نشسته بودی . داشتم به بابا رامین میگفتم که ،ایندفعه که داریم میریم تهران ... و تو قبل از اینکه حرفم تموم بشه گفتی: چی مامان؟تهران؟داریم میریم تهران؟پیش مامی و بابی.آره مامان؟ گفتم نه عزیزم.داریم میریم انزلی و وقتی برگشتم تو رو اینطوری دیدم انگار که ساعتها خواب بودی. وفتی رسیدیم و پارک کردیم تو ...