مامی
جیگر مامانی سلام
عزیزم اینروزا وقتی برام نمیمونه که بیام و برات بنویسم.قبلا تو میخوابیدی و من هم بعد از کارهام،یه وقتی داشتم که بیام و برات از کارات بنویسم،ولی الان چون شما روی زمین میخوابی و این روند تا یک،دو ساعتی طول میکشه و منم بعد از اینکه شما خوابیدی ،تازه باید تند و تند کارامو بکنم و بعد از اون هم دیگه حالی برام نمیمونه که بیام و بشینم پایه لب تاب.فقط دوست دارم سرمو بذارمو بخوابم عزیز دل مامانی
دوشنبه داریم میریم تهران.مامی جون عمل داره و منو شما هم داریم میریم اونجا.البته بابا رامین ما رو میبره ولی خودش برمیگرده.باید یه مدت بدون ما بمونه.دلمون براش تنگ میشه.
تا قبل از به دنیا اومدنت خیلی وقتها،مامی رو درک نمیکردم و از اینکه همش سوال پیچم میکرد و نگران حال من بود کلافه میشدم،گاهی اوقات دل مهربونش رو میشکوندم و جواب سر بالا بهش میدادم و با اینکه بعد از اون عذاب وجدان میگرفتم ولی باز هم توبه نمیکردم.
.دوستش داشتم و عاشقش بودم.وقتی خونه نبود خونه تاریک و سرد بود.خونه روح نداشت، ولی نمیدونم چرا باز اینقدر اذیتش میکردم.
بعد از اینکه تو به دنیا اومدی فهمیدم که چقدر دوستش دارم و چقدر اذیتش کردم.
با اینکه تو کوچیکی ولی من میفهمم که مامی تویه همه این سالها و لحظه ها،حتی بعد از ازدواجم ،حتی تو بهترین لحظه هایه زندگیش نگرانمون بوده و از خودش گذشته تا ما راحت باشیم.عزیزم،مامانها خیلی بزرگ و مهربونن.گاهی فکر میکنم،تویه اون دوران زندگیمون،چی برایه خودش خواسته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هیچی،همینطور که من ،الان هیچ چیز بجز راحتی تو نمیخوام.نگرانتم و همه زندگی رو برایه تو میخوام .عزیزم من الان مامی رو درک میکنم.الان میدونم که تویه لحظه لحظه زندگیش فقط به فکر ما بوده و فقط برایه ما زندگی کرده.
.امیدوارم که عملش راحت باشه و درد نکشه.امیدوارم که زودتر خوب شه و بشه همون مامی سرحال.
عزیزم ،پسر نازم،من دوستتون دارم.