واکسن 18 ماهگی
گلکم،
بالاخره طلسم شکست و دیروز صبح بردیمت برایه واکسن.یه دونه به پایه خوشگلت و یکی هم به دستات.
اولی رو که به پات زدن،اولش گریه کردی و کارشون که تموم شد ،تو هم ساکت شدی،ولی همینکه فهمیدی که یکی دیگه هم تو راهه،شروع کردی به مشت و لگد انداختن و داد و فریاد کشیدن(پسرم،ماشاالله چه زوری داری فسقلی)
با هر بدبختی که بود ،اونیکی رو هم زدن و تو با گریه هات دل همه رو ریش ریش کردی.
دیروز روز خوبی نبود و تو کم کم حالت بد شد و بی تابیت هم شروع شد.تب کردی و بی حال بودی و مدام بهانه میگرفتی و نمیذاشتی که از پهلوت تکون بخورم.
پات،از پات حرفی نزن که اصلا تکونش نمیدادی ،نه راه میتونستی بری و نه بشینی.عزیزم تا خاله فرزانه اومد و پیشت نشست و من تونستم یه تکونی بخورم و یه شامی درست کنم.
شب هم خوب نخوابیدی و همش داشتی ناله میکردی.گاهی اوقات تویه خواب پاتو تکون میدادی و گریت میگرفت.
ولی خب،حالا انگار بهتر شدی ،چون راحت تر راه میری،البته هنوز میلنگی،
نمیدونم پات الانم درد میکنه یا از ترست پایه خوشگلتو پایین نمیذاری.
هر چی بود دیگه گذشت و رفت تا 6 سالگی.عزیزم تا 6 سالگی خیالت راحت راحت باشه.
من عاشقتم جوجو کوچولویه مامانی