مریضی
عزیز دل مامانی
بعد همه این مجلسا و برو و بیاها و سر آخر هفتم خانم تاجفر ،هر دوتامون،یهو و بدون هیچ پیش زمینه ایی مریض شدیم و از پا افتادیم.
شانس آوردم که مادر جون اینجا بود و به دادمون میرسید،چون حال منم خیلی بد بود و بیشتر نگران تو بودم .شما هم بیش از اندازه بداخلاق و لجباز شده بودی.حق داشتی گلکم ،چون حالت خیلی بد بود .طفلک مادر جون ،چی کشیذد از دست منو تو...
هر چی بود گذشت و بابا بزرگ هم که برایه مجلس هفتم اومده بود مادر جون رو با خودش برد و باز من موندم و تو موندی و بابا رامین.
این روزا همه چی عین برق و باد میگذره.
.......
26 بهمن تولد بابا رامین بود .میخواستیم مثل هرسال براش تولد بگیریم و ازش تشکر کنیم که به دنیا اومد و اینقدر همیشه ما رو شاد میکنه و دوستمون داره.
ازش بخوایم که مثل همیشه پشت و تکیه گاه مون بمونه .
بهش بگیم که دوستش داریم و درکش میکنیم و ممنونیم که اینقدر برایه ما زحمت میکشه تا ما راحت تر زندگی کنیم.
نشد که براش تولد بگیریم ،و اوضاع خوبی نداشتیم که حرفامون رو بهش بزنیم.ولی پسر نازم ،خود بابا رامین میدونه که ما دوستش داریم و درکش میکنیم و با وجود اونه که میتونیم اینقدر خوشبخت زندگی کنیم.خودت بزرگ میشی و همه این حرفامو میفهمی پسر ناز مامانی
.......
کلمه ای که این روزا زیاد بکار میبریش:بیاد
تویه ماشین نشسته بودیم و شما ازم پرسیدی:مامی (منظورت مادر جون بود)
گفتم داره میاد و شما دستت رو به علامت بیا جلو آوردی و سریع گفتی:بیاد
یا مثلا از جایی رد شدیم که جرثقیل داشت و شما گفتی :این شیه؟
مامانی:جرثقیل
پارسا:بیاد
پارسا:این شیه؟
مامانی:آقا پلیسه
پارسا:شی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامانی:آقا پلیسه
پارسا:بیاد
و هزاران بیاد دیگه عشق من.
عاشق این حرف زدنت هرچند کم و عاشق تجربه کردنتم.عاشق خندیدن و لج کردنتم .عاشق بزرگ شدنتم.عاشق اینم که مدتها نگاهت کنم و از دیدنت هیچ وقت سیر نمیشم
عاشق با تو بودنم،با تو بازی کردنم،و عاشق رقیصدنتم.
کاش همه چیز دست من بود،اونوقت تا آخر دنیا نمیذاشتم لحظه ایی غمگین شی .نمیذاشتم ،هیچ چیزی دلت رو اندوهگین کنه .نمیذاشتم هیچ دردی رو تحمل کنی.و نمیذاشتم لحظه ایی احساس درماندگی کنی.
با این حال برات همیشه بهترین ها رو میخوام تا جایی که بتونم و توان داشته باشم ازت حمایت میکنم و پشتیبانت میشم.
من عاشقتم.