روز خرابکاری
سلام گل پسر خان
عزیزدل مادر،باید دیروز رو تویه تقویمت ،بعنوان روز خرابکاریه حضرتعالی نامگذاری کنیم.آخه شما از خود صبح که از خواب پا شدی تا شب که بخوابی ،فقط در حال خرابکاری بودی.
نمیدونم این روزا ،چه علاقه ایی داری که هر چی که بدستت میاد رو،وارونه کنی رویه فرش خونه که حالا به لطف شما،هر گوشه و کنارش یه رنگ شده.
امروز صبح هنوز خواب از سرت نپریده بود که در عرض چند ثانیه شربت زینک رو گرفتی و تا من بجنبم و از دستت بگیرمش ،درش رو عین فرفره باز کردی و اونو خالی کردیش رویه فرشوتازه وقتی من با دهن باز و بهت و حیرت بهت گفتم :پارسا!!!!!!!!!!
تو شیشه رو تکون دادی تا همون چند قطره مونده هم ،کاملا بریزه....
و من موندم که بهت چی بگم....
واقعا باید اینطور مواقع بهت چی بگم وروجک؟
امروز تو رکورد شکوندی و چرا؟
چون شیطونی رو به حد اعلا رسوندی.حتی خواب ظهر رو که همیشه خودت ازش استقبال میکردی و رو به شیطنت فروختی و همون یه ساعت بعد ظهر رو که من یکمی به سر و رویه خونه دست میکشیدم رو از مامان دریغ کردی و خونه همچنان تا شب عین بازار شام بود،از بس که ریخت و پاشش کرده بودی.
و عزیزم ،امروز دستت خورد به بخاری و سوخت.پهلویه آرنجت .فورا برات پماد سوختگی زدم ولی پوستت در جا تاول زد و تو خیلی گریه کردی و تا شب همینکه یادت میفتاد میگفتی :دس ...جیز...بوووو
و من دلم همش پیشه مادر انار بود که چی کشید و الان چه حالی داره