عاشقتم
وقت نمیکنم که بیام و برات بنویسم.کلی ماجرا پیش میاد و کلی کارایه جالب میکنی که همون لحظه میگم،یادم باشه که بنویسم برات،ولی بعد از چند روز که میام بنویسم اصلا یادم نمیاد.دلم میخواد این یکسال بگذره تا یکمی از این فشار کم بشه و یکمی من وقت داشته باشم.مجبور نباشم تا دیر وقت بیدار باشم که زبان بخونم.احساس میکنم که کم آوردم و خسته شدم.دلم میخواد کتابا رو پرت کنم یه طرف و با خیال راحت یه نفس بکشم.دلم میخوا وقتی که بیرونم یا دارم میخندم این نمره آیلتس خوشیم رو زایل نکنه.شده برام کابوس.یعنی اینروزا تموم میشه گل مامانی؟
پارسایه گلم،پسر خوبم،دوستت دارم.خیلی خیلی دوستت دارم و هیچ وقت از اینکه تو رو داشتم و دارم ناراحت و پشیمون نیستم.نمیدونم چرا احساس کردم که باید اینو بهت بگم.
همسایه پهلویمون بارداره و این در حالیه که هنوز یکسال از ازدواج شون نمیگذره.وقتی با شوخی خنده تو رو که مشغول بهم ریختن ظرفایه تویه کابینت بودی ،نشون دادم و گفتم آخر عاقبت تو
گفت:بچه ها همه دردسرن.منم دارم میارم که زودتر بزرگش کنم و بره پی کارش و راحت شم
خدایی دهنم باز موند از اینهمه صداقت.طرز فکر زیبا و استدلال بجا و درست این خانوم.اینطوریش رو دیگه ندیده بودم که یکی بگه باید بچه بیارم تا بزرگ بشه من راحت شم.یعنی ...
چی بگم والله.امیدوارم که اینجور آدما سر عقل بیان و با این طرز فکر بچه های پاک و معصوم رو به این دنیای بزرگ نیارن.
پسر ناز من،برات آرزویه بهترین ها رو میکنم .دوستت دارم طوطی کوچولویه خونه.