یاد اون روزا
از دیشب تا به حال،همش یاد روزایه اول تولدت میفتادم پسرم.وقتی که دکترت داشت بهم میگفت که تو مشکل قلبی داری و باید عمل بشی ،اون موقع بود که من دیگه صداشو نمیشنیدم و فقط لبای دکتر رو میدیدم که باز و بسته میشن و اشک هام که فضای مطب رو تار کرده بود .
یاد روزی که بردیمت برایه تشکیل پرونده و بستری شدن و عمل کردن و تو ،بیخیال و شاد،از پله هایه بیمارستان بالا و پایین میرفتی
یاد روزایی که تویه بیمارستان،بعد عملت،مینشستم و به هرکسی التماس میکردم که فقط بذارن یک دقیقه تو رو از مانیتور ببینم.
یاد روزی که بعد از دو روز که مثل یه قرن برام گذشته بود،بالاخره گذاشتن بیام پیشت و من،بوسیدمت و بوییدمت و لمست کردم و با تمام وجودم در آغوشت گرفتم ،انگار که میخواستم وجودت رو به خودم پیوند بزنم و دیگه ازت جدا نشم.
یاد اون روزایی که هنوز هنوزه ،از یاد آوریش ،چشمامون پر از اشک میشه.
اون روزا پر از درد بود عزیزم،ولی خدا رو شکر،تو خوب شدی و برگشتی به آغوش گرم ما مامانی.
دیشب من بابا رامین نشستیم و با هم گریه کردیم ،ولی نمیدونم بیشتر واسه اونروزا بود یا انار کوچولو که مادر و پدرش دیگه هیچ وقت قرار نیست ببیننش
دلم میخواد گریه کنم
که خیلی غمگینه دلم
میخوام سبک شم پیش تو
که کوهی سنگینه دلم