لگن موزیکال
ای بابا...امان از دست این مامانا.گاهی وقتا یه کارایی میکنن که بعد توش میمونن
.خودمو میگم پسر کاکل به سر
نمیدونم چطوری این فکر زد به سرم که برم و برات لگن موزیکال بگیرم
،و از اونجایی که یه چیزی به مغز مامانی خطور کنه دیگه از سرش بیرون نمی ره،مجبور شدم که برم و لگن رو بخرم ولی نمیدونم چرا چرخ دار از آب در اومد
پیش خودم فکر کردم ،شاید اینطوری بیشتر تشویق شی که با میل و رغبت بیای و جیش مبارک رو در لگن بریزی.
اولش خیلی خوب بود.خیلی خوشت اومد،تا بحال اینقدر راغب نبودی برایه جیش کردن.
ولی دیگه اون لگن نبود ،شده بود ماشین مسابقه شما و خونه هم پیست رانندگی.و من دنبال شما که مبادا ....
ای بابا چی کشیدم من دیشب.
تا اونجا که با هزارتا کلک و حیله مادرانه،شما رو از اون جدا کردم تا محتویات داخلش رو خالی کنم و همینطور چرخش رو در بیارم،
وقتی اومدی روش نشستی دیدی راه نمیره ،وارونش کردی تا ببینی چه بلایی سرش اومده و یکهو دیدی چرخی در کار نیست و اونوقت عین ضبط سوت هی تکرار میکردی:چرخ ...چرخ...چرخ
منم گفتم:نه مادر ...چرخی در کار نبود...و شما نگاهی حاکی از اینکه مامان من عاقل تر از این حرفام به من انداختی
اونوقت بود که عذاب وجدان داشت منو میکشت
ای امان از دست خودم .تازه شب هم میخواستی اونو پیش خودت بخوابونی ولی من راضیت کردم که اون جاش کنار دستشویی هست ،وگرنه خوایش نمی بره و فردا خسته میشه و نمیتونه به تو سواری بده.
نمیدونم متوجه منظورم شدی که دست کشیدی یا میخواستی من دست از سرت ور دارم که زودتر بخوابی.بعضی وقتها فکر میکنم گیرم میاری
و اینکه نمیدونم این کلمه نه کی باید از دهن شما بیفته.پسرکم تو با همه چیزهایه خوب و بد دنیا مخالفی.کلا با هر چی که بقیه موافق هستن ،شما مخالفی جوجو خان