یک سالگی
سلامپسرکم.سال جدید با وجود تو،عزیزم شیرینه.
به تو نگاه که میکنم،میبینم که زندگیم،بدون تو،دیگه معنایی نداره عزیزم.تو شدی نمک زندگیه منو بابا رامین.
کوچولویه نازنین،پارسال همین موقع من استرس داشتم واسه فردا و بابا رامین داشت منو دلداری میداد که همه چیز خوبه و اصلا نگران نباشم،چون قرار بود،تو گل زندگیمون ،فردا دنیا بیای.
و حالا تو اینجایی،پهلویه من،آروم و بیصدا خوابیدی،درست عین فرشته ها.
یکسال گذشت،یک سال از اومدنت تویه زندگی ما گذشت.
و تو روز به روز بزرگ و بزرگتر شدی و جلوی چشمای ما رشد کردی و قد کشیدی.
یکسال گذشت و تو،تویه این یکسال چیزلیه زیادی یاد گرفتی و حالا واسه ما شاخ و شونه میکشی.
میخندی،گریه میکنی،اعتراض میکنی،فریاد میکشی،جیغ میزنی،شادی میکنی،حرفای ما رو تایید نیکنی و یا مخالفت میکنی.
عاشقتیم و دوستت داریم.
اگه گاهی اوقات حرفاتو نفهمیدیم،اگه گاهی اوقات دعوات کردیم،اگه گاهی اوقات درکت نکردیم،اگه گاهی اوقات بهت زور گفتیم و اشکت رو در اوردیم،عزیزم،بدون که دوستت داریم و عاشقتیم و هیچ کس نمیتونه چایه تو رو برایه ما بگیره.
پسر گلم ،تولدت مبارک.
یه تولد سه نفری بود عزیزم.