باز بارون
سلام عزیز دل مامان
پسرم پاییز شد و هوا دوباره بارونی و ما هم خونه نشین شدیم.چون اگه بریم بیرون تو میخوای خودت ر اه بری و اگه خودت راه بری خیس میشی و دوباره سرما رو سرما.هنوز آب بینی مبارک به راهه گوگولی مامان.
دیروز رفتی از تویه کمدت شلوارتو برداشتی و رفتی جلویه در و مدام میگفتی دد...دد...دد
و اصلا به حرف من که بهت میگفتم:پسرم بارونه ،سرده،سرما میخوریم ،توجه نداشتی و مدام میگفتی دد..دد...دد
تا شب هزار جور مشغولت کردم و تو هم از سر و کول و در و دیوار بالا میرفتی.
دیگه حالی برام نمونده بود،کافی بود یکم دراز بکشم،اونوقت میپریدی رو پشتم و میگفتی :چی چی ...چی چی
منطورت همون دودو چی چی بود ومن هم مجبور بودم باهات همکاری کنم،چون اگه این کارو نمیکردم شروع میکردی به غر زدن و کشیدن موهام.
آخ که من دیروز چی کشیدم از دست تویه وروجک.
وقتی که بارون میاد ،روز ما ،اینطوری شب میشه گیلیلی مامانی.
دوستت دارم مرد عنکبوتی کوچک