بابا پارسا رو نمی بره
عزیزم،مشکل وبلاگ حل شد.آخه هیچکدوم از نوشته هایی که نوشته بودم پیداشون نبود.ولی حالا مشکل حل شد گل پسر مامانی.
عزیزم ما رفتیم تهران و دکترت گفت که خدا رو شکر اوضاع واحوالت روبراهه و دیگه هیچ مشکلی نداری ،فقط باید سالی یکبار برایه چکاپ ببریمت پیشش.خب عزیزم اینم از این.تا سال دیگه تو بزرگتر میشی و دیگه اینقدر از دکترا نمیترسی و اینهمه هم غصه نمیخوری.
خب از این حرفا بگذریم جوجو کوچول مامانی
هوا خیلی سرد شده ،در حد یخبندونه عزیزم و ما رو حسابی خونه نشین کرده.امروز که بابا رامین داشت میرفت سر کار ،همینکه جورابش رو گرفت که بپوشه،تو با هیجان گفتی: دد
و اصلا متوجه نمیشدی که بابا رامین میگه دد نه پسرم،سر کار
و تو مدام میگفتی دد ...دد
و وقتی هم که بابا رامین خدا حافظی کرد و رفت تا 10 دقیقه تموم داشتی گریه میکردی و میگفتی:بابا...دد
تا بالاخره یه ماشین تویه خالبون بوق طولانی زذ و تو گریت بند اومد و گفتی:چییییی؟چییییییییی؟
الهی که خودم برات بمیرم که اینقدر شیرینی قند عسل مامان.
اینم از عکسایه تو و دانیال جوجو