پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

واکسن 18 ماهگی

1390/8/19 16:29
نویسنده : مامان یاسی
942 بازدید
اشتراک گذاری

گلکم،

بالاخره طلسم شکست و دیروز صبح بردیمت برایه واکسن.یه دونه به پایه خوشگلت و یکی هم به دستات.

اولی رو که به پات زدن،اولش گریه کردی و کارشون که تموم شد ،تو هم ساکت شدی،ولی همینکه فهمیدی که یکی دیگه هم تو راهه،شروع کردی به مشت و لگد انداختن و داد و فریاد کشیدن(پسرم،ماشاالله چه زوری داری فسقلی)

با هر بدبختی که بود ،اونیکی رو هم زدن و تو با گریه هات دل همه رو ریش ریش کردی.

دیروز روز خوبی نبود و تو کم کم حالت بد شد و بی تابیت هم شروع شد.تب کردی و بی حال بودی و مدام بهانه میگرفتی و نمیذاشتی که از پهلوت تکون بخورم.

پات،از پات حرفی نزن که اصلا تکونش نمیدادی ،نه راه میتونستی بری و نه بشینی.عزیزم تا خاله فرزانه اومد و پیشت نشست و من تونستم یه تکونی بخورم و یه شامی درست کنم.

شب هم خوب نخوابیدی و همش داشتی ناله میکردی.گاهی اوقات تویه خواب پاتو تکون میدادی و گریت میگرفت.

ولی خب،حالا انگار بهتر شدی ،چون راحت تر راه میری،البته هنوز میلنگی،

نمیدونم پات الانم درد میکنه یا از ترست پایه خوشگلتو پایین نمیذاری.

هر چی بود دیگه گذشت و رفت تا 6 سالگی.عزیزم تا 6 سالگی خیالت راحت راحت باشه.

من عاشقتم جوجو کوچولویه مامانی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ميترا
20 آبان 90 21:04
من مامان گلي كيميا هستم امروز بخاطر مريضي كه داشتم نتونستم درشهرشما باشم دركنار ديگران درمراسم مامان بزرگ بابارامينت شركت كنم ونشستم جلوي كامپيوترم وبه وبلاگ كيميا سرزدم وتوي ليست دوستان كيميا اسم دوتا پارسا بود رفتم وبلاگشون خوندم وقتي عكست روديدم گفتم واي اين حتما پارساي خودمون چون درست شبيه كوچيكياي باباراميني بااجازه شما نشستم وبلگت رو خوندم ورفتم تويخاطرات رشت وكاملا حس ميكردم توي رشت هستم كلي با عكساوخاطراتت حال وهوام عوض شدودلم باز شد ازراه دور ميبوسمت خشگل ونانازي

پاسخ:خدا بد نده.انشاءاالله که زود خوب میشید.خدا رو شکر که یه کمی حال و هواتون عوض شد
میترا
21 آبان 90 0:58
وای که چقدر از این واکسن بدم میاد. کاش می شد نمی زدیم. چه معصومانه گریه کرده.

پاسخ:باهات موافقم.خیلی لحظه بدیه