پارسا و برف و خونه
سلام جوجویه مامانی
عزیز دلم،این روزا هوا خیلی سرده و منو تو و بابایی خونه نشینین شدیم.
و تو بی تاب بیرونی و به قول خودت :دَد
عزیزم کافیه بابا بره پهلویه جا لباسی یا من برم کنار میز توالت،اونوقت تو تند و تند خودت رو به ما میرسونی و با هیجان میگی :ماما...دَدَ
و من دلم میگیره که نمیتونم حالیت کنم که بیرون خیلی خیلی سرده عزیزم.اونوقت مجبور میشم که بهت رشوه بدم و هی باهات بازی کنم و هی با هات بازی کنم و بذارم که از سر و کول من بالا بری و حتی موقع غذا درست کردن هم بغلت کنم و برات آواز بخونم .شعر جوجه جوجه طلایی...نوکت سرخ و حنایی...تخم خود را شکستی...چگونه بیرون جستی؟...
دیدم جایم تنگ بود...دیوارش از سنگ بود...به خود دادم یک تکان...مثل رستم پهلوان...تخم خود را شکستم ...اینگونه بیرون جستم
و وقتی که تمو میشد تو دوباره با لحن آهنگ گونه میگفتی جیییییییی جیییییییی
آخه تو به جوجه میگی جی جی
و من باید برات میخوندم دوباره و دوباره