پارسا کو؟
سلام خوشگل مامانی
امروز کلاه حمومتو پیدا کردی و اونو گذاشتی رویه سرت،رفتی بالایه تخت و خودتو تویه آینه نگاه میکردی و با هیجان میخندیدی،من رو هم صدا کردی تا با تو ذوق کنم و با هم بخندیم.
کلی با همون جلویه آینه سرت گرم بود
کوچول مامان،امروز تویه آشپزخونه،در حال آبکشی کردن برنج بودم که تو،مدام صدام میکردی و هر بار هم صدات از دفعه قبل بلند تر میشد،با عجله اومدم تویه اطاق و گفتم :پارسا...؟!
و صدات رو شنیدم که میگفتی:کو؟...ماما...کو؟
با تعجب به خرس گنده نگاه کردم تازه متوجه شدم که منظورت چیه جوجو.
به خودم اومدم و با خنده گفتم :پارسا جون مامان کو؟...پارساااااا
و اونوقت تو از زیر خرسه اومدی بیرون و گفتی:دَََََََََََ
و اینکار تا 50 مرتبه دیگه ادامه داشت تا خودت خسته شدی و من هم ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی