فسقلی مامان
فسقلی مامان
الان دیگه خودت برایه خودت لباس انتخاب میکنی،وقتی برات یه شلوار میارم که بپوشی،میگی:این نه،این بد
و بدو بدو در حالیکه بلند بلند کارت رو هم توضیح میدی و میگی:بدو بدو ،میری و از تویه کشویه لباسات یه شلوار میاری و میگی:این ناز ...این ناز و میدیش به من که بپوشونمت
روزی هزاربار این کار رو انجام میدی فسقلی و عین آدم بزرگها با من مخالفت میکنی .
امروز که از خواب صبح بیدار شده بودی و من هم خواب و بیدار بودم،اومدی رویه تخت و انگشتت رو آوردی جلویه چشمام و گفتی :آشغال...هست
مامان:
پارسا:آشغال ...هست.
نیگات که کردم فهمیدم که موهات رفته تویه چشمات و شما فکر کردی که آشغال رفته تویه چشمت.
وقتیکه اون یه تار مویه مزاحم رو از جلوی چشمات کنار زدم،یه آه کشیدی و گفتی:آشغال... نیست
تو یکی یکدونه منی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی