پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 30 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

این روزا

1391/4/28 2:31
نویسنده : مامان یاسی
1,087 بازدید
اشتراک گذاری

و اما اینروزایه گل پسر مامانی

پسرم اینروزا فقط تو حرف میزنی حرف و حرف و حرف،البته این مابین یکمی به فکت و گوشهایه ما استراحت میدی،اونم زمانی که خوابی.اوه

شیطون و شیرین و دوست داشتنی.بغل

دیروز تویه آشپزخونه بودم و صدات کردم که بیای تا سیب زمینی سرخ شده بخوری و تو در جواب من گفتی:مامانی ،نمیتونم بیام

مامان:چرا پسرم

پارسا:مامانی،آخه این به من چپسیده(چسبیده)

با تعجب اومدم ببینم که چی بهت چسبیده و با این صحنه مواجه شدم و جواب تو که به من میگفتی:ببین،ببین،گندالو به من محتم(محکم)چپسیده

niniweblog.com

دیروز با بابا رامین رفتیم تا میوه بگیریم و شما هم با ما میومدی و گاهی اوقات از بابا پول رو میگرفتی و میدادی به آقایه فروشنده و میگفتی:بیفرمایید آقا

و کلی همه تحویلت میگرفتن و تو هم یه بادی به غب غبت انداخته بودی و دستت رو پشتت گذاشته بودی و جلویه منو بابا رامین راه میرفتی و به میوه ها اشاره میکردی و میگفتی:این بااباااااااا...این خوبه؟اینو بگیریم ...

و منو بابا رامین هم عین نوچه هات راه افتاده بودیم پشت سرت و به اوامرت تا جایی که میشد گوش میدادیم.این مابین تو چشمت به آلبالو خورد و گفتی:مامان این...اینو بخریم تا من بخورم...میخورم اینو...میخوام اینو...بخر بابایی...چیرا نمیخری تا من بخورم؟من میخورم اینو...

بالاخره اینقدر برامون نوحه سرایی کردی تا بابا مشمایه آلبالو رو داد دستت و تو خیالت راحت شد  و  میگفتی:برایه من خریدی بابایی...من دوست دارم تو رو...من بخورمش؟بریم خونه ...بابایی اینو بشوره...هشتشو(هسته شو)در بیاره و من بخور و حالشو ببرم

واین دهن ما بود که اینطوری باز موند

من:اینه که میگن جلویه بچه هر حرفی رو نزنینا،این میشه عاقبتش ،گوش نمیکنیم ما که(با خجالت)

اینم پسر طلا،موقع شیرین کاری.زمانیکه پیرمرد میشی(ربطی به ماجرا نداشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟متفکر)

niniweblog.com

امروز صبح هم رفتیم خونه خاله زری(خاله زری یکی از دوستایه خوب(میدونم میخونی دارم هندونه میذارم زیر بغلتچشمک)من بود که از دوران ابتدایی با هم بودیم.البته یه مدت همو گم کردیم و دوباره یه روز همو پیدا کردیم.چه عاشقانه بود.نه زری؟بغل)خونه خاله زری هم از خرابکاری هایه تو در امان نبود و اول بسم ا... دستت خورد به لیوان شربت و سرازیر شد رویه میز.اینقدر ناراحت شدم که حد نداشت.البته فکر کنم زری جونم اولش شکه شد ولی بعد با خونسردی تمام  اونجا رو پاک کرد.(اومیدوارم که لکش رویه فرشت نمونده باشه گل گلی من.ماچ)خاله زری جون،یرات یه هاپویه خوشگل گرفته که مثلا هاپو آهنیه.

فردا شب عکسش رو میذارم تا بعد ها ببینیش.اینو بگم که اینقدر عاشق این هاپو آهنی شدی که مدام روشنه .وقتی بابا رامین دور از چشم تو باطریهاشو در آورد ،تو که تویه اطاق بودی و دیدی صداش قطع شده،بدو بدو اومدی تویه حال و گفتی:چی شده؟باطریش خباب(خراب)شده؟من باطری میخوام.چیرا باطریش خباب شده؟

و دوباره اینقدر نوحه سرایی کردی تا بابا رامین دلش سوخت و  مثلا رفت از بیرون برات باطری خرید و آورد و داد به تو تا ادامه صدایه هاپویه آهنی رو بشنویم.ماشاالله چه باطری هم بود .شب که تو خوابیدی و بابا رامین هاپو رو خواموش کرد.احساس میکردم مخم داره زنگ میزنه.تازه امروز با خودت پارک هم بردیش.

قربونت برم که هر روز برامون یه ماجرایه تازه داری جوجو کوچولویه من

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (24)

مامان نیره
28 تیر 91 8:26
الهی قربونت برم که هر چقدر بزرگتر می شین واقعا جلوتون کم میاریم .


زنده باشی عزیزم.موافقم با هات.بوسسسسسسسسسسسس
مادر کوثر
28 تیر 91 10:18

ماشالله به جوجه ی شیرین زبون و شیرین حرکات
وآفرین به مامانیه با حوصله و دوست داشتنی
هاپو آهنی هم مبارکت باشه. مرسی خاله زری


قربونت برم که اینقدر مهربونی.بوووووووووووووووسسسسسسسسسسسسس
مامان نیایش
28 تیر 91 10:34
قربون پسر شیرین زبونم
آبالو خوردی نوش جونت برو حالشو ببر
چه خرس بزرگــــــــــــــــــــــــــــــــی خوش به حالت که محکم بغلت کرده


همه آبالوها رو بابا خورد.فقط به اسم من بود خاله جونم.


مامان سونیا
28 تیر 91 11:05
ماشاالله به این شیرین زبون خاله حالا اومدی خونه آلبالو ها رو شستی خوردی جیگررررررر


نه خاله.خیل ترش بود .بابا جایه من همه رو خورد
مامان محمد و ساقی
28 تیر 91 11:41
سلام عزیزم.امان از دست این بچه ها.اون عکس همراه خرسش خیلی قشنگه.
همونطور که خوندی دیروز ساقی منو دیوونه کرد.چیکار کنیم از دست این وروجکها تا بزرگ بشن.ممنون که پیش ما میای عزیزم.


سلام عسلم.منم همین مشکل رو دارم.میگم آخر سر بهم گره میخوریم.خوشحال میشم وقتی خاطراتتون رو میخونم.میبوسمتون
مادر کوثر
28 تیر 91 14:17
سلام عزیزم
مرسی از مهربونیات
مرورگری که من باهاش کار میکنم گوگل کروم هست
البته با اینترنت اکسپلورر 9 IE و فایر فاکس هم گاهی میام اینجا که مشکلی ندار


مرسی عزیزم از راهنماییت.بوووووس
عمه مریم
28 تیر 91 15:34
پارسا عاشقتم ... قربونت برم که این همه شیرین زبونی . عمه جوجیتا چطوره ؟


مرسی عمه جون.والله ما هم خبر عمه مون رو باید از بقیه بگیریم.(غیرتی شدم)
مامان و بابای سارینا
28 تیر 91 18:20
مامانی پارساجون وبلاگ پرمحتوایی داری لینکت میکنم تا همیشه ببینمتون.


مرسی عزیزم.منم خوشحال میشم که ببینمتون.منم لینکتون میکنم
عموامير
28 تیر 91 20:51
ميگم عمو جون اين خرسه چقد كوچولوه نه
خيل باحال پير مرد ميشيااااااااا كلك..
خوشبحالتون


موافق عمو.به مامان میگم برام بزرگترشو بخره
خاله زری
29 تیر 91 1:00
پارسای خاله خوشحالم که از هاپوی آهنی خوشت اومده،راستی منم آلبالو خیلی دوست دارما
یاسی جون هیچ وقت یادم نمی ره اون لحظه ای که بعد از 5سال دوباره پیدات کرده بودم چقدر خوشحال بودم کلی ذوق داشتم.خیلی عشقولانه بود،یادش بخیر.
عزیز دلم من دیروز اگه لحظه اول یه کم شکه شدم بابت لیوان شربت بودکه جهاز مامانم بود
خدا رو شکر که نشکست.فرش که مهم نبود،تازه اصلا لکه هم نشد.
بازم بیا خونمون عجیجمپارسای خاله رو هم بیار

خب خدا رو شکر که نشکست و ما شرمنده نشدیم.میبوسمت عزیزم
خاله زری
29 تیر 91 1:01
پارسا جون اعتراف می کنم که گندالوی شما از مال من قشنگتره


تو عزیز دلمی خاله
مامان علي خوشتيپ
29 تیر 91 16:54
سلام مامان ياسي.خيلي خوشحال شدم از آشناييتون.شما كه خيلي جذاب تر و زيبا تر از من مينويسيد
باعث افتخاره كه ما جزو لينكاتون باشيم.شما هم با افتخار لينك شديد.
ببوسيد اينگل پسر شيرين زبون و باهوش رو


مرسي مهربون،لينکتون ميکنم عزيز دلم
نایسل
29 تیر 91 21:43
الهی فداش شم


زنده باشي گلم
مامان پ
30 تیر 91 11:01
سلام عزیزم مرسی که این همه لطف داشتی
ماشااله چه پسر نازی شده.


مرسي از تو عزيزم،کوچولو رو ببوس ماماني
مامان محمد صادق(زهرا)
30 تیر 91 15:51


نوچه رو خوب اومدی!!!

مام کم کم داریم به این شغل جدید نائل می شیم!!!!!

دارم سعی می کنم تندی یه آپ کوچولو بکنم!!!(خسته نباشم!!!)

عزيز دلم اين شغل شريف همه مامان و باباهست،پس بهت تبريک ميگم مامان خانوم
خسته نباشي بعد از اينهمه مدت،ميام و ميخونم،بوووووس
مادر کوثر
31 تیر 91 10:43
سلام عزیزم
ممنون از حضور و نظرات خوشگلت
قند عسل ما هم خیلی دوستت داریم
مامانی با چند پست جدید و یک خبر از برنده شدن دخملی به روزم
مثه همیشه با حضور و نظرات زیبات ما رو دلگرم کن. راستی حلول ماه خدا بهار قرآن بر شما مبارک


عزیزم مبارک باشه.میام پیشت جیگررررررررررررررر
مادر کوثر
31 تیر 91 10:44
یه روز این آهنگ وبلاگتو میدزدم
آخه خیلی دوستش دارم
یه وقت عوصش نکنیا. چون من باهاش حال میکنم و لازمش دارم


مهربون.پیشکش.نه عزیزم.من تویه اینکارا خیلی تنبلم.مثل تو زرنگ مرنگ نیستم که
مامان زهره
31 تیر 91 10:51
ممنون عزيز دلم من هم با گفته شما موافقم
مامان زهره
31 تیر 91 11:06
جوجوي مامان چقدر قشنگ پيش گندالو خوابيده .
خوش به حالتون كه دوست دوران ابتدايي را هنوز حفظ كردين.


مرسی عزیزم.واقعا دوران خوبی بود.بدون نیرنگ و ریا.همه پاک و معصوم.چه دنیای قشنگی داشتیم
مامان زهره
31 تیر 91 11:39
باور كن همين تصميم را هم گرفتم كه در مسابقات مقاله نويسي شركت كنم


موفق باشی عزیزم
مامان کوروش
31 تیر 91 13:47
سلام یاس مهربونم ممنون از همدردیت امیدوارم خداوند همیشه بهت شادی بده پسر گلت رو ببوس


عزیز دلم.تنها کاری بود که میتونستم بکنم.
مامان مانی
31 تیر 91 14:28
سلام عزیزم تندی اومدم باید زود هم برم کلی کار رو سرم ریخته برا همین فرصتم کمه مانی هم طبق معمول وقتی با ما نیست خونه مامانمه اصلا وقت نمی کنم بیام وبلاگشو به روز کنم می بینی تو رو خدا......
وای پارسا جونم دوست دارم اینقده حرف زدنت و ببینم دلم برات تنگ شده


عزیزم.چرا اینهمه سرت شلوغه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان آرینا موفرفری
31 تیر 91 16:48
خالق من "بهشتی "دارد ، نزدیک ،زیبا ، و بزرگ

و "دوزخی " دارد ، به گمانم کوچک و بعید

و در پی دلیلی ست که ببخشد ما را ،

گاهی به بهانه یک دعا در حق دیگری ....

شاید امروز آن روز بی دلیل باشد.

دعا گویت هستم ، دعایم کن .

رمضان مبارک...


.
ستاره زمینی
2 مرداد 91 5:35
اخی عزیزم مبارک باشه هاپو اهنی.حرفهای قلمبه صلمبه میزنیها.........


مرسی خاله.آره خیلی حرف بلدم.بوسسسسسسسسسسس