پارسا و گربه ها
نمیدونم بهت چی بگم آخه کوچولویه مامان.
این روزا کتاب داستان گربه من ناز نازیه رو میاری که برات بخونم و من همینکه شروع میکنم به خوندن و کتابو ورق میزنم،تو شروع میکنی به داد و فریاد کردن و نقاشی هایه تویه کتابو نشون میدی و اونا رو میخوای ،از توپ گرفته تا دوچرخه و عروسک و ماشین.و هر چی من برات توضیح میدم که اینا نقاشین و تو خودت اونا رو داری برو بیارش،شما همچنان مبه داد و فریادات ادامه میدی و حتما حتما،همونا رو میخوای.چیکارت کنم آخه کوچول موچول نابغه مامان
کتاب گربه جونی ها
اااااااااااااااااه،توپ منه
اینم که دوچرخمه.
مااااااااامان،دوچرخمو میخوام
من از این توپا میخوام،نه،همینو میخوام
از این تخت ها هم میخوام
ماااااااااااماااااااااااان.من اینا رو میخوااااااااااااام
پیشی ندارم،عوضش پشمالو دارم
ببین چقدر شادم
چی بوووووووووووود؟
بابا جون،اینطوری خوبه که وایستادم؟
داااااااااااااااااااالی بابایییییییی
.......................
مثلا من حواسم نیست
گشنم شدش
عجب نون خوشمزه ایی
بفرما نون
این ینجا نباید باشه
بازم سرم کلاه گداشتن
.........................................