پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

مامانه بیچاره

1390/10/7 2:12
نویسنده : مامان یاسی
683 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلم

مادر الان تو در خواب نازی،اونم با هزار زور و زحمت جیگر مامان.یه چند مدتیه که خوابت بهم خورده و شبا خیلی دیر میخوابی و من با یه عالمه کار و چشمایی که از فرط خواب آلودگی قرمزه و داره هم میاد ،باید منتطر بمونم که تو بیای و بهم بگی:ماما جی جی

اونوقت من از فرط خوشحالی عین ترقه از جام میپرم و سریع السیر برات شیرت رو آماده میکنم و تو رو میذارم رویه پام،اگه خیلی خوش شانس باشم در حین شیر خوردن میخوابی و اگه روز بد من باشه اونوقت،شیرت رو میخوری و از رویه پام قل میخوری و میگی نهههههههه

و به خواهش هایه این مامان بیچاره و خسته و وا مونده که هی التماست میکنم که بخوابی،گوش نمیدی و میگی نهههههههههه

و منو با یه دنیا نا امیدی میذاری و میری و من دباره باید منتظر نوبت بعدی باشم جوجو

آخه پسمر،تو چقدر بلایی.

niniweblog.com

یه چند روزیه که داری ما رو رسوا میکنی.همش در حال چرخیدنی.یا دور ما میچرخی یا دور خودت

niniweblog.com

 

تا اینکه امشب اینقدر دور خودت چرخیدی و هرچی منو بابا رامین بهت گفتیم ،پسرم نکن،عزیزم نکن،پارسا جون نکن،گوگولی نکن ،قندعسل نکن،ننننننننننننننکن

تو گوش ندادی و سر آخر تعادلت بهم خورد و خوردی به مبل و عین هندونه پخش زمین شدی

niniweblog.comniniweblog.com

و دیگه تکون نخوردی و با صدایه آروم و خفیف میگفتی :ماما....ماما....ماما....ماما

الهی که من برات غش کنم با این خل بازیات جوجو

niniweblog.com

میدونی جوجو از دست تو ،این مامان بیچاره داره خل میشه

امروز از تو جعبه اسباب بازیات رفتی و تلفن اسباب بازیت رو اوردی،نزدیک به بیست دقیقه با اون سر گرم بودی و تویه عالم خیالت ،معلوم نبود با کی حرف میزدی،فقط گهگاهی یه ماما و بابایی میکردی

بعد انگار که با طرف ذعوات شده باشه ،یه نهههههه بلند بالا گفتی و تلفن رو زدی زمین و بعد افتادی به جون تلفن و بهد از چند دقیقه کلنجار رفتن با اون ،اوردیش  پیش من و گفتی که شماره گیرش رو در بیارم

و هر چی که بهت گفتم :پسرم،عسلم،قشنگم اگه درش بیارم  دیگه نمیشه جاش زد،گوشت بدهکار نبود و سر آخر من همیشه تسلیم،با هزار زور و زحمت شماره گیرش رو در اوردم که منجر به پاشیده شدن اجزایه تلفن شد.

ولی لین آخر کار نبود ،چون تو از تلفنی که دل و رودش بیرون ریخته بود خوشت نیومد و میخواستی که دوباره مثل روز اولش بشه و اون وقت بود که عزیز دلم،این مامانی فرار رو به قرار ترجیح داد و تو  هم با جنازه تلفن و گریه دنبال مامان............

با همه این حرفا باز من عاشقانه دوستت دارم نفس من

اینم از امروز ما عسلکم.خب این مامان خسته بره بخوابه که نی نیش فردا ،خروس خون بیداره.

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان پسر خرداد
8 دی 90 8:04
سلام وای چقدر کارهای این بچه شبیه هم هستش دقیقاً هانی هم اینجوری اصلا خواب نداره دارم دیوونه می شم . مهدکودک هدیه های آسمانی تو رودباری خدای شکر هانی از اون بچه هایی که زود انس می گیره تا الان که خوب بوده مشکل خاصی نبوده .
مامان پسر خرداد
8 دی 90 8:05
راستی رای یادت نره ؟
مامان پسر خرداد
10 دی 90 8:32
سلام آدرس متوجه شدی کجاست.
میترا
13 دی 90 1:33
همه ی مامان ها بیچاره هستن. جیگر جون شیطون


پاسخ:آره گلم.موافقم
عزیزم حتما برایه انار دعا کن.خییییییلی دعا کن