پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

روز موعود رسید

عاشقتم عزیزم امروز یکی از بهتری روزایه زندگیم بود. امروز همینطور که مشغول ظرف شستن بودم ،تو اومدی به پام چسبیدی و گفتی:ماااااااااممممممممم  وای که این کلمه چقدر زیبا  و قشنگ بود عزیزم.تویه اون لحظه انگار تمام دنیا رو به من داد ه بودن . بغلت کردم و بوست کردمو فشارت دادم.عزیزم عاشقتم ...
29 مرداد 1390

روزمره

سلام پسر گلی مامان. این روزا تو خیلی بازیگوش و شیطون شدی و کارای عجیب و غریب و بامزه ایی میکنی،مخصوصا وقتیکه با این دو تا پسرخاله هات(دانیال و بنیامین)جور میشی. بنیامین برات میمیره و عاشق اینه که بغلت کنه،ولی تو براش طاقچه بالا میذاری.دانیال هم دوست داره و حسابی مراقبته،ولی خب گاهی اوقات حس حسادتش گل میکنه.آخه هنوز خیلی کوچوله مامانی جون امروز خیلی بداخلاق بودی چون داری دندونای آسیابتو در میاری و اونا خیلی درد دارن.میدونم که چقدر درد میکشی جوجو جونم.ایشاالله که زودتر و بدون دردسر بقیه دندونات در بیان پسر کوچولویه مامان ...
29 تير 1390

مامان آزاری

سلام پسر کوچولویه مامانی تو واقعا شیطونی،واقعا بازیگوشی آخه کوچولو مگه تو چقدر انرژِی داری عزیزم؟ دیشب تو منو واقعا آزار دادی و به قول معروف،حسابی مامان آزاری کردی،از صبح که بیدار شدی یکسره در حال جنب و جوش بودی تا ساعت دو و نیم شب،و تازه اونموقع هم با هزاران دوز و کلک ،تونستم بخوابونمت. ولی،خب امروز گوگولی من،بابابزرگ تو رو برد پارک و اینقدر باهات بازی کرد و خسته شده بودی که ساعت یازده التماس میکردی که بخوابی،البته ناگفته نمونه که بابابزرگ هم حالی بهش نمونده بود. حالا من موندم که،تو دنبال بابابزرگ دوییدی یا بابابزرگ دنبال تو فسقلی مامان   ...
27 تير 1390

تو رو خدا بگو مامان

سلام پسر شیطون مامان. تو روز به روز شیطون و شیطونتر میشی کوچولویه من. امروز مادر جون و بابابزرگ بعد یه هفته که اومده بودن پیش ما،رفتن.تو بابابزرگ رو خیلی دوست داری و وقتی که اونا رفتن ،من دلم خیلی برات گرفت. ولی خدا رو شکر،دنیای شما کوچولوها،خیلی قشنگه و همه چیز زود یادتون میره و اصلا انگار نه انگار که بابابزرگ و مادرجونی در کار بودن پسرم ،تو هنوز مصرانه نمیگی مامان.انگار هیچ علاقه ایی به گفتن این کلمه نداری. بابا جان،دلمون گرفت،یه مامانی،مامایی،یه مامی،حتی به (ما)هم راضییم.تو رو خدا فقط تو بگو... ...
19 تير 1390

درد

پسرم داریم روزایی سختی رو شروع میکنیم و من اصلا دوست ندارم که در موردش بنویسم ولی عزیزم،بدون که ما همیشه دوستت داریم.شاید اینروزا،فکر کنی که هیچکس دوستت نداره و تنهایی و همه میخوان آزارت بدن،ولی پسرم،دردهایی رو که تو الان میکشی،واسه اینه که بالاخره خوب بشی و تو خوب میشی عزیزم.راحت میشی و میبینی که زندگی چقدر قشنگه،همه چیز قشنگه پسر گلم حتی گریه کردن  
7 خرداد 1390

گزارش تصویری اردیبهشت

اینجا داشتیم میرفتیم تهران ،خونه مادر جون پارسا در حال فرار از دست بابا جون   پارسا جونی،به چی نگاه میکنی؟   خیلی متفکری مامانی...   این چیه داره میره زیر پام    این مال کجایه ماشینم بود؟   نمیدونم،اینجا قایمش میکنم    اه،دارین نیگاه میکنید؟   نیشه،حواسمو پرت میکنه     بهترین راه اینه که بخورمش     ...............   اینم پسرخاله دانیالمه،دوسش دارم     چی میگین من حالیم نمیشه   این پسر عمویه قهرمانه    واااااااای خدایا چه بامزه...
28 ارديبهشت 1390

گزارش تصویری فروردین

پدربزرگ گرفتار.   خب بابابزرگ شدن این چیزا رو هم داره   عجب چیز باحالیه ها   اینم تخت جدیدم.خیلی راااااااااااحتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم   خوب فیگور گرفتم؟   بخوااااااااااااااااابمممممممممممممم.   لااااااااااااا لااااااااااا لاااااااااااااا لاااااااااااا   لب دریا... بیا حالا... ببین چقدر حال میده با بابا   اینطوری باید بینیتو پاک کنیا   متوجه شدی دیگه،نه....   ببینم این چیه حواسمو پرت کرده   ................   بابام کجا رفت؟هان؟   این لیوانه   آب میخوری؟ ...
31 فروردين 1390

پشتکار

سلام عزیزم،کوچولوی نازم،پسر خوشگلم،شیطون کوچولویه بامزه کوچول موچولو تا امروز ظهر خودت راه میرفتی و وقتی میفتادی ،شروع میکردی به نق نق زدن که من بیام و بلندت کنم،ولی غروب تونستی خودت پا شی.عزیزم عاشق این پشتکارتم.تو داری روز به روز موفق تر میشی.وقتی که اینطور نا متعادل ،با سرعت و کج و معوج،راه میری و خودت هم از ذوق راه رفتنت ،دست میزنی و جیغ میکشی،دلم میخواد بغلت کنم و فشارت بدم. الهی که توی تمام مراحل زندگیت موفق و پیروز باشی
20 فروردين 1390