پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

مرد عنکبوتی

سلام جوجو جون پسرم تو با مرد عنکبوتی نسبتی داری؟یا شاید می خوای در آینده راه اونو ادامه بدی نی نی عنکبوتی؟ اینروزا از هر چیزی بالا میری و من باید بیست و چهار ساعته چشمم بهت باشه که یکهو پا در هوا نمونی و از بلندی نیفتی و یه کاری دست ما و خودت ندی. از مبل ،از صندلی،میز،زیزتلویزیونی و حتی کت و کول ما هم بالا میری. اگه بابا رامین باشه که بالاخره سرگرمت میکنه ومن میتونم سریع السیر یه غذایی درست کنم ،اگه بابا رامین نباشه که مجبورم با همکاری تو این کارو بکنم ،چون تو میای پبش منو مدام میگی ماما...ماما و من هی میفرستمت دنبال نخود سیاه ،پارسا جون برو اتوبوست رو بیار،برو پشمالو رو بیلر،برو ماشینت رو بیار اوایل میری و یه چند د...
24 آبان 1390

واکسن 18 ماهگی

گلکم، بالاخره طلسم شکست و دیروز صبح بردیمت برایه واکسن.یه دونه به پایه خوشگلت و یکی هم به دستات. اولی رو که به پات زدن،اولش گریه کردی و کارشون که تموم شد ،تو هم ساکت شدی،ولی همینکه فهمیدی که یکی دیگه هم تو راهه،شروع کردی به مشت و لگد انداختن و داد و فریاد کشیدن(پسرم،ماشاالله چه زوری داری فسقلی) با هر بدبختی که بود ،اونیکی رو هم زدن و تو با گریه هات دل همه رو ریش ریش کردی. دیروز روز خوبی نبود و تو کم کم حالت بد شد و بی تابیت هم شروع شد.تب کردی و بی حال بودی و مدام بهانه میگرفتی و نمیذاشتی که از پهلوت تکون بخورم. پات،از پات حرفی نزن که اصلا تکونش نمیدادی ،نه راه میتونستی بری و نه بشینی.عزیزم تا خاله فرزانه اومد و پیشت نشست و من ...
19 آبان 1390

بابا پارسا رو نمی بره

عزیزم،مشکل وبلاگ حل شد.آخه هیچکدوم از نوشته هایی که نوشته بودم پیداشون نبود.ولی حالا مشکل حل شد گل پسر مامانی. عزیزم ما رفتیم تهران و دکترت گفت که خدا رو شکر اوضاع واحوالت روبراهه و دیگه هیچ مشکلی نداری ،فقط باید سالی یکبار برایه چکاپ ببریمت پیشش.خب عزیزم اینم از این.تا سال دیگه تو بزرگتر میشی و دیگه اینقدر از دکترا نمیترسی و اینهمه هم غصه نمیخوری. خب از این حرفا بگذریم جوجو کوچول مامانی هوا خیلی سرد شده ،در حد یخبندونه عزیزم و ما رو حسابی خونه نشین کرده.امروز که بابا رامین داشت میرفت سر کار ،همینکه جورابش رو گرفت که بپوشه،تو با هیجان گفتی: دد  و اصلا متوجه نمیشدی که بابا رامین میگه دد نه پسرم،سر کار و تو مدام م...
19 آبان 1390

بووووودا

سلام عشق مامانی از امروز این کلمه رو هی مدام تکرار میکنی«بووودا» هنوز نمیدونم چیه و منظورت رو نمیفهمم ،خیلی سعی کردم که کشف کنم ولی باز نشد،ازت پرسیدم:آخه پسمرم بووودا چیه؟ و تو با همون صدایه قشنگت میگی:چی؟ میگم:بووودا پسرم؟ و تو باز میگی: نهههه والله من که نفهمیدم.وقتی به بابا رامین هم گفتم اونم خیلی سعی کرد ولی باز نتونستیم بفهمیم که منظورت چیه. ای بابا ما دیگه کی هستیم که منظور جوجو کوچولویه نازمونو نمیفهمیم.   ...
16 آبان 1390

یکم غذا بخور دیگه

سلام نفسم میدونی کوچولویه مامان،بهترین لحظه زندگی من کیه؟ اون زمانی که تو غذا بخوری ،بدون اینکه من دنبالت بدوام. آره جوجو کوچولویه من ،اون لحظه بهترین زمان زندگیه من میشه که تو بدون چون و چرا و بدون عذاب و داد و فریاد بشینی و میل به غذا خوردن داشته باشی میگن به زور نباید به بچه غذا داد ولی ،اینو نمیدونن که اون در مورد بچه هایه قدیم صدق میکرد و بچه هایه الان ،تا به زور بهشون نخورونی ،خودشون هم هیچ میلی به خوردن ندارن ای داد بیداد،پسر جان ..... یعنی اون روز میرسه که تو منتظر باشی تا من برات غذا بیارم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
11 آبان 1390

یه روز بد

عززیزم،پسرم،عشقم،نفسم،تمام زندگیم من دوست دارم،من عاشقتم.پسرم امروز یکی از بدترین روزایه زندگیم بود،دوبارهه همه چیز برام عین فیلم گذشت،دوباره برگشتم به 5 ماه پیش. عزیزم،میدونم امروز روز بدی رو گذروندیم،عزیزم،کاش بدونی با هر ذره از عذابی که تو میکشی،با هر لحظه از دردی که تو میکشی،اگرچه ناچیز،من آب میشم،من میشکنم،من داغون میشم عزیزکم. جوجو کوچولویه من ،من همیشه نگرانتم،دوست دارم که تمام زندگیمو ،فقط،فقط برایه یک ثانیه از لبخندت،شادیت و خوشحالیه تو بدم.حاضرم جونمو برات بدم و دیگه تو روزی مثل امروز رو تجربه نکنی.    ...
11 آبان 1390

پارسا و گربه ها

نمیدونم بهت چی بگم آخه کوچولویه مامان. این روزا کتاب داستان گربه من ناز نازیه رو میاری که برات بخونم و من همینکه شروع میکنم به خوندن و کتابو ورق میزنم،تو شروع میکنی به داد و فریاد کردن و نقاشی هایه تویه کتابو نشون میدی و اونا رو میخوای ،از توپ گرفته تا دوچرخه و عروسک و ماشین.و هر چی من برات توضیح میدم که اینا نقاشین و تو خودت اونا رو داری برو بیارش،شما همچنان مبه داد و فریادات ادامه میدی و حتما حتما،همونا رو میخوای.چیکارت کنم آخه کوچول موچول نابغه مامان  کتاب گربه جونی ها    اااااااااااااااااه،توپ منه    اینم که دوچرخمه.    مااااااااامان،دوچرخمو میخوام   ...
9 آبان 1390