پسر کوچولو ،چند روزی بود که بی تاب بودی و آروم و قرار نداشتی.همش گریه میکردی و آب دماغت راه افتاده بود.فکر کردم که بازم سرما خوردی و داشتم از غصه میمردم. آخه تازه خوب شده بودی،ولی خب از این خبرا نبود و تو خوشبختانه سرما نخورده بودی،بلکه دو تا دونه مروارید کوچولو داشتن خودنمایی میکردن. آره عزیزم 2 تا دندون کوچولو خوشگل پایینی دارن در میان و من تازه امروز فهمیدم،چون وقتی با حرص داشتی انگشتمو گاز میگرفتی متوجه یه تیزی شدم و خوب که نگاه کردم ،دیدم بببببببببببببببله،پسر کوچول موچولویه مامان وبابا داره دندون در میاره. ماهها دارن میگذرن و تو داری کم کم به خودت مسلط میشی. حالا یکمکی میتونی بشینی به شرط اینکه دورو برت رو بالش بذارم. وای که چ...