پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

هشتمین ماهگرد

پسر گلم ،تولد هشت ماهگیت مبارک. الان تو هشت ماهت شده و همه چیز تویه دنیایه تو قشنگه. الهی که هیچ وقت هیچ درد و غم و غصه ایی نداشته باشی   ...
8 آبان 1389

نقل مجلس

عزیز دلم،پسر قشنگم،نازم،گلم،جوجو کرکی،خوشگلم،شیرینم تو شدی نقل مجلس.تو شدی عزیز دل همه.اگه باشی همه شاد و سرحالن و اگه نباشی،خبر میرسه که همه دلتنگت شدن.عزیزم امشب شب یلدا بود و تو حسابی خود شیرینی کردی. با رورورکت اینور و اونور میرفتی،قل میخوردی،سعی میکردی رویه چهار دست و پات وایستی،دوودووو میکردی،کله تکون میدادی. عزیزم تو دوست داشتنی هستی،سنگ تموم گذاشتی چون حسابی خوش اخلاق بودی پسر گلم. خودم برگشتم رویه شکمما.   چی؟تو دهنم چی دارم؟   من که گفتم هیچی تویه دهنم قایم نکردم.   این بی اعتمادیه شما، اشک منو در میاره   لبخنمو حال میکنی   دماغ فیلم زیادی بزرگه   ...
30 مهر 1389

گزارش تصویری

ای بابا این چیه دیگه؟   ازش خوشم نمیاد،عجیب و غریبه   چه خرس نرمی دارما.دوسش دارم   این چیه تو پام گیر کرده آخه؟!   بذار دنده رو عوض کنم بابا جان   آهان،اینم از این   خب دیگه،خسته شدم،یکم از این امتحان کنم ببینم چه مزه ایی میده   ای مامان کلک،مچمو گرفتیا   بازم که با این چیز عجیب و غریب اومدی که!!!!!!   بی خیال،مزه اینو نچشیده بودم   هان....چی میگی؟   خودشو که به من ندادین ،بدارید بطریشو بچشم   .....................   ای بابا اینجا هم منو راحت نمیذارید؟   آخه...
30 مهر 1389

کد کدویه قل قلی زن

سلام عسلم داری کم کم بزرگ میشی پسرم، پسر کوچولو،حالا دیگه خودت از رویه شکمت دوباره به پشتت بر میگردی و به اصطلاح قل میخوری.هی اینور هی اونور قل میزنی.شدی کدویه قل قلی زن مامان. تازه برایه چند ثانیه هم میشینی ولی بعد یه وری میشی و گریه میکنی.دوستت داریم پسر عسل   ...
23 مهر 1389

یه خبر داغ

پسر کوچولو ،چند روزی بود که بی تاب بودی و آروم و قرار نداشتی.همش گریه میکردی و آب دماغت راه افتاده بود.فکر کردم که بازم سرما خوردی و داشتم از غصه میمردم. آخه تازه خوب شده بودی،ولی خب از این خبرا نبود و تو خوشبختانه سرما نخورده بودی،بلکه دو تا دونه مروارید کوچولو داشتن خودنمایی میکردن. آره عزیزم 2 تا دندون کوچولو خوشگل پایینی دارن در میان و من تازه امروز فهمیدم،چون وقتی با حرص داشتی انگشتمو گاز میگرفتی متوجه یه تیزی شدم و خوب که نگاه کردم ،دیدم بببببببببببببببله،پسر کوچول موچولویه مامان وبابا داره دندون در میاره. ماهها دارن میگذرن و تو داری کم کم به خودت مسلط میشی. حالا یکمکی میتونی بشینی به شرط اینکه دورو برت رو بالش بذارم. وای که چ...
21 مهر 1389

واکسن 6 ماهگی

پسرم واکسن زدی و خیلی خیلی بی تابی.تا اون پاهای کوچولوتو حرکت میدی ،فریادت بلند میشه.عزیزم خیلی برات غصه میخورم .دیشب خوب نخوابیدی و امروز هم زیاد روبراه نبودی.دعا میکنم زودتر حالت خوب بشه جوجو و دیگه هیچ وقت تن کوچولوت رو تب دار نبینم.دوستت دارم عزیزم.خیلی خیلی دوستت دارم ...
12 مهر 1389

پاییز

سلام عسل مامان پاییز شروع شد و تو پاییز رو با مریضی شروع کردی. امروز غروب یکهو تب کردی.تنت خیلی گرم بود و مدام هم داغ تر میشد.بردیمت دکتر.چون دکتر خودت نبود بردیمت کلنیک.اونجا هم دکتراش همه متخصص کودکانه عزیزم. دکتر گفت سرماخوردگیت ویروسیه،عزیزم زود خوب میشی مامان همیشه پیشته ...
1 مهر 1389

خبر داغ

خبر دارم برات کوچولو جون امروز ساعت 3:56 دقیقه بعد ازظهر تونستی برگردی رویه شکمت.کلی دوق کردیم و برات کف زدیم و تو هم از خندیدن ما میخندیدی نازنین من. از حالا دیگه مکافات داریم،چون تا رویه زمین درازت میکنم برمیگردی رویه شکمت و بعد از چند ثانیه خسته میشی و میزنی زیر گریه. ولی اشکال نداره بازم موفقیتت رو بهت تبریک میگم پسر کوچولو.نزدیک یک ماه داشتی تلاش میکردی جوجو جونم پسر کوچولو داری کم کم جلویه چشمایه ما ببزرگ میشی و قد میکشی.تو خیلی بامزه ایی و هر کس که نازت میده بدون مکث یکی از خنده های قشنگ و نازت رو تحویلش میدی. چهارشنبه رفته بودیم چالوس،عروسیه سلمان بود ولی بیشتر از اون رفتیم که مادر جون ببینتت چون دلش برات خ...
27 شهريور 1389