پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

تیپ جدید گل پسر توی خونه

اینروزا به این کوله پشتی علاقه پیدا کردی.همینطور این دستکشها. هرجای خونه که بری اینا رو هم با خودت کشون کشون میبریش.تویه کوله هم کتاب داستان گذاشتی و هر کی که بیاد خونمون میاری و بهش نشون میدی و میگی: میخوام برم مدرسه و البته پشمالو که بهش معتادی قربون نگاه شیطونت بشم جیگر مامانی   ...
19 آذر 1391

عادت جدید

گل پسرم سلام اینم از عادت جدید شما.بچه های این دوره زمونه نابغه اند. گوشی رو ازم میگیری و هندزفری رو بهش میزنی و موزیکش رو میاری و میذاری تو گوشت و گوش میدیش.وقتی اومدم تویه اطاق اینطوری دیدمت   ...
19 آذر 1391

تاسوعا و عاشورای 91

سلام عاشقتم دلم نیومد وبلاگت رو آپ نکنم.الان قاچاقی اومدم نت اینروزا عکس گرفتن از تو ،گل پسر ناز مامان واقعا سخت شده.چونکه تا دوربین رو میگیریم چنان جنجالی به پا میکنی که دوربین رو از ما بگیری که حد نداره،واسه همین تعداد عکسات خیلی کم شدن عشقم. این تنها عکسایی هست که تونستیم ازت بگیریم.اونم با هزار زور و زحمت و بلا و مصیبت. عاشق این نگاه مظلومت توی این روزام.نمیدونم چرا وقتی این لباس رو میپوشی آروم میشی و نگاهت پر میشه از غم.دلم میگیره. عزیز مامانی.اینم از عکس شام غریبانت از شب شام غریبان به الان،ما هر شب شام غریبان داریم.یعنی مراسمشو.چون باید شمع روشن کنم و تو فوت کنی.هی من روشن...
8 آذر 1391

دیدار با یک دوست

سلام پسر گلم. از اتفاقایه خیلی خوب و دوست داشتنی اینروزا دیدار با یک دوست بود. دیدن یک دوست وبلاگی. مینای عزیز،مثل کامنتایی که میذاشت مهربون و دوست داشتنی بود و من واقعا خوشحالم از اینکه دوستی ما تویه دنیای مجازی به دنیای واقعی کشیده شد.   اینم پارسایه بداخلاق مامانی با ساقی دوست داشتنی. و تنها عکسی که من موفق شدم بگیرم ازشون همین بود.چون پارسا جوجویه مامان،اصلا حرف گوش نمیکرد. دوستای گل وبلاگی،من واقعا وقت نمیکنم که بیام نت،الان پارسا با عزیز و بابا عزیزش رفته بیرون و من هم باید زبان بخونم.فقط اینو نوشتم که خاطره دیروز و این روز به یاد موندنی رو ثبت کنم.میام و به همتون سر میذنم و همتون رو دوست دارم....
17 آبان 1391

و. اما...........

و اما پسر گلممممممممممممممم اینروزا حرفای جالبی میزنی.مثلا امروز اومدی و گفتی :مامان بیا بازی کنیم. گفتم که پسرم بذار این ظرفا رو بشورم و بیام و تو با قیافه ایی خیلی حق به جانب گفتی:مامان اشتباه نکن.بیا الان بریم.ببین میگم اشتباه نکن. من هم اومدم و باهات بازی کردم دیدم که راست میگی و بازی نکردن با تو یه اشتباه بزرگه . ... یا امروز که از بیرون اومدیم تو با سرعت دویدی تویه اطاق و گندآلو رو بغل کردی و گفتی:گندآلویه نازنین من،دلت برام تنگ شده بود؟ اینم آخرین عکس از مهرماه که برام مونده.قربون نگاه کجت بشم اینم از عکسای امروز که رفته بودیم پاساژ خاطره انزلی و بابا هم تو رو حسابی مشغول کرد قورباغه ایی که تو خیلی بهش ع...
5 آبان 1391

پسر طلایه مامان

عشقم...عزیزم...نازگلم امروز هم گذشت و با هر سختی که بود اکو شدی و قراره که فردا سی دی دستمون برسه و چهارشنبه هم که تهران نوبت دکتر داری. البته دکتر وشتانی گفت که دیگه هیچ مشکلی نیست وتو خیلی هم سرحال و روبراهی و قلب کوچولوت هم دیگه مشکلی نداره.خدا رو شکر جیگر مامانی. چند روز پیش که بردمت سرزمین رویاها برایه دومین بار که موهاتو کوتاه کنم،عکسی رو که سری قبل گرفتی رو بهم دادن قند عسلم.   دیشب پیشم خوابیده بودی و تویه دهنت نارنگی بود،لپت رو بوس کردم و از قضا،لپی بود که نارنگی توش بود. گفتی: نارنگی رو بوس نکن.اینور رو بوس کن . منم اونور صورتت رو بوس کردم و اتفاقی،گوشت رو بوسیدم. گفتی: گوش رو ...
25 مهر 1391

کیف

پسرم گفته بودم که کلاسامون شروع شده؟ عزیزم بی اندازه وقتم کمه برایه به روز کردن وبلاگت جیگر مامان.البته فکر نکنی که وقتم برایه تو کمه ها.نه.چون تمام وقت در اختیار شما هستم و دارم فرمان میبرم. مامان بیــــــــــــا بریم تویه اظاق من مامان بیا بازی مامان بیا بریم کارتون ببینیم. مامان بیا یه چیــــــــزی بخوریم.چی بخوریم؟ مامان بیا کتاب بخووووونیم .کدوم کتاب رو میخوام من؟ مامان کله ام میخواره.ببین میخوارونمش.حموم چرا منو نمیبری؟ مامان بریم بیرون یه قدمی بزنیم. مامان بیا بازی کنیم.بازی و طنازی کنیم. مامان... مامان... مامان... و در آخر تازه میگی تو اصلا با من بازی نمیکنیا. چرا مامان...
5 مهر 1391

پاییز

پاییزه پاییزه برگ درخت میریزه هوا شده خیلی سرد .... اما گل پسر هوا سرد نشده.تازه امروز هم خیلی گرم بود! پاییز اومد و تابستونم رفت جیگر مامانی،شهریور ماه ،ماه پر فت و امدی بود .یا مهمونی بودیم و عروسی،یا مهمون داشتیم.مخصوصا این دوهفته آخر.ولی خب،پسر طلا همه چیز به خیر و خوشی گذشت و دفتر این فصل هم بسته شد.امیدوارم که این فصل از سال که تازه امروز شروعش کردیم،برات قشنگ باشه.امیدوارم که بتونم برات مثل مامان خوبی باشم.عزیز مامان،گل پسرم،این ماه میدونم یه کم بر ات سخته.چون باید برایه چکاپ سالانه بریم پیش دکترت و قبل از اون هم باید ابینجا برایه اکو بریم و این اکو،تو رو خیلی خسته میکنه و کلافه.منو ببخش. پسرم،امروز مدرسه ها ش...
2 مهر 1391