پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

یه خبر دندونی

سلام پسرکم. دوتا دیگه از دندونایه قشنگت دارن در میان.حالا دیگه چهارتا دندون بالا داری و چهارتا دندون هم پایین کوچولویه بامزه من. یه چند ثانیه هم میتونی بدون کمک سرپا وایستی ،ولی اگه بدونی که کسی نگهت نداشته میفتی. تو وروجکی عزیزم. نمی خوای راه بری کوچولو؟؟؟  چی میگی مامانیییییییییییی؟    اینم از کشوم...    با من بودی؟    آره...با من بودی.    بهت نگفتم نرو رویه یخچال.    اااااه.داشتی نگاه میکردی!    داری منو ناراحت میکنی؟    ببین مسواک میزنم.    آدم باید هر چیزی رو امتحان کنه. &nb...
19 اسفند 1389

11 ماهگی

پسمر گلم،عزیز دوردونه من،شیرین نازم،داری کم کم به مرز یک سالگی میرسی. پارسال همین موقع تویه دل من جا خوش کرده بودی و الان داری از سر و کول من بالا میری. کوچولو جون ،تو یک شیطون به تمام معنایی.الان دیگه وسایلا رو میگیری و پهلو به پهلو هم راه میری.عاشق اینی که بداریمت بالایه مبل کنار بخاری تا کلید برق رو روشن و خاموش کنی و کلی با همون سرت گرم میشه.بعد از چند باری که با سر از تخت ما،پایین اومدی(هر چند من بین زمین و هوا میگرفتمت ولی تو باز گریه میکردی) کلی بهت آموزش از تخت پایین اومدن دادم و تو الان دیگه راحت و بی درد سر میتونی از تخت بیای پایین.و اونروزی که موفق به این کار شدی،مثل همیشه با غرور و افتخار منو نگاه کردی تا تشویقت کنم و بهت آفر...
8 اسفند 1389

گزارش تصویری

ول کن ببینم این دوربینه چی میگه!   کی گفته که موریانه فقط چوب میخوره.!    نه تو رو خدا،ازم عکس نگیرین    چی میگی باااباا،من عصبانیما    منو پسر خاله هام      دارم آشپزی میکنم    توپ منو ندیدین؟    این بالا هوا چقدر خوبه...    خوشمزست.راضیم    ماله خودمه.فقط مال منه      پوست پرتقال هم ویتامین داره خب.      هر جا برم تو هستی؟      زیر میزم که هستی.خیلی عجیبه ها!!!!!!!!!!!!     کسی منو ندیده.  ...
29 بهمن 1389

بای بای،دس دسی

پسرم خیلی بامزه شدی،میدونستی؟ امروز در کمال ناباوری،وقتی بهت گفتم با بابا ،بای بای کن(مثل همیشه یه تکرار بود)دیدیم که داری دست تکون میدی و خودت هم ،مبهوت حرکت دستت شده بودی. با لبخن و شوق داشتی دستت رو نگاه میکردیو ذوق میکردی. آفرین یکی یه دونه من. امر.ز دس دسی هم کردی،2 تا کار بزرگ. خیلی شیطون شدی کوچولو جون،بقول بابا رامین از دیوار راست بالا میری. امروز تولد بابا رامین بود و ما بجای کیک براش باقلوا گرفتیم|چون باقلوا بیشتر دوست داشتیم) البته در کنار همون باقلواها شمع رو هم فوت کرد و تو برامون یکم نی نای نای کردی و ما برات دست زدیم.اگه هم دست نمیزدی ،تو ما رو نگاه میکردی و دست میزدی،(یعنی که دست بزنید بیکار نشینید) عزیزم ...
26 بهمن 1389

قند عسل دوست داشتنی مامان

پسرم امروز بابا بزرگ و مادر جون رفتن،خیلی زود گذشت،مگه نه؟ پسرم تو خیلی بزرگ شدی،حالا دیگه وسایلا رو میگیری و بلند میشی،هر چیزی که سر راهت باشه،از روش رد میشی،واسه اینکه جلب توجه کنی با صدایه بلند فریاد میزنی و وقتی میخوای اعتراض کنی جیغ میکشی. چند ثانیه هم میتونی رویه پاهات وایسی،به معنایه واقعی دوست داشتنی شدی.عزیزم هنوز راه زیادی پیش رو داری و باید پیشرفتهای بیشتری بکنی.دوستت دارم پسر کوچولو. راستی یادم رفت بهت بگم،یه دوست کوچولو پیدا کردی،درست مثل خودت.منظورم معید پسر خاله لاله ست(دوست منه عزیزم) امیدوارم بتونید دوستایه خوبی برایه هم بشید عزیزم. اینم روزی که رفتیم معید رو ببینیم پارسا و بابایی تویه حیاط بیمارستان &n...
23 بهمن 1389

بابا رامین

سلام پسرم،سلام کوچولویه من،سلام عزیز دلم امروز بابا رامین اعتراض کرد و گفت: پس چرا از من هیچی نمینویسی؟چرا نمینویسی که بابات میره کار میکنه و خسته و کوفته میاد خونه. منم گفتم :آخه بابا رامین ،از پارسا  باید بنویسم تا وقتی بزرگ شد اینو بخونه گفت :نه باید از منم بتویسی. (البته همه اینا رو به شوخی گفت و با خنده) خب عزیزم،بابا رامین خیلی کار میکنه،این هفته هم شب کار بوده،هرچند شبا اونجا میخوابیده و وقتی صبح میاد کلی آه و ناله میکنه که اصلا نخوابیده،ولی من میدونم که خوابیده و داره بهمون کلک میزنه.بابا رامینه دیگه ولی دوست داشتنی و مهربونه. اینم از این،برایه دل بابا رامین جون.خب پسرم ،برم که کلی کار دارم.دوستت دارم ...
23 بهمن 1389

تولد ده ماهگی

عزیز کوچولو،ناز ناز مامان،جوجو جونم،پسر لوس لوسی،عسلکم تولد ده ماهگیت مبارک.10 ماه از عمر قشنگت گذشت،الهی دویست سال بگذره،عاشقتیم و دوستت داریم حسابی شیطون و بازیگوش شدی،حالا دیگه عین فرفره چهار دست وپا اینوری و اونور میری و عین یه پیشی کوچولو سرتو به پاهام میمالونی.بابا بزرگ و ماذر جون اومدن،اولش خیلی غریبی میکردی ولی بعدش دیگه از بغل بابا بزرگ پایین نمیومدی اینم بازی به شیوه بابا بزرگی   دوستت دارم پسرکم   ...
8 بهمن 1389