هوایه خوب و دد
پسر نازم امروز صبح که از خواب پا شدی و چشمت به بابا رامین افتاد ،با ذوق گفتی:بااااااااااباااااااااا و بعد رفتی کلاهت رو از تویه کشوت در آوردی و کج و معوج گذاشتی رویه سرت و امدی پیش بابا رامین و به سمت در اشاره کردی و گفتی :دد انگار میدونستی که بابا=دد من عاشقتم پسر گلم. هوا خوب بود و از اونجایی که ما خودمون هم بدمون نمیومد از این هوا لذت ببریم،سه تایی شال و کلاه کردیم و رفتیم بیرون. صبح جمعه دل انگیزی بود و حسابی به شما خوش گذشت و کلی با ،بابایی بازی کردی .بطوری که تا شب هم بابا رامین از دست شما در امان نبود و برایه رفتن به دستشویی هم باید همراهیت میکرد.بعد از مدتا من یه نفسی کشیدم .چه روز خوبی بود. ...