پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

ما برگشتیم

سلام به همه دوستایه خوب و نازنین وبلاگیم. ممنون که همتون برایه مامی دعا کردید.حال مامی جون نازنینم،خوبه خدا رو شکر دیگه همه چیز روبراهه.و ما هم بعد از اطمینان از خوب بودن حال مامی خانم گل،اومدیم دوباره سر خونه و زندگیمون. الانش هم یه عالمه کار دارم،چون با خونه ایی مواجه شدم که .... وااااااااااای،بهتره که نگم.چون کلی از دیروز که اومدم  ،دارم عین کُزت کار میکنم. میگم اگه این خانومای گل نبودن،آقایون چیکار میکردن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ در هر صورت کار ما که هنوز تموم نشده و حالا حالا ها کار دارم،ولی به خاطر یکماه دوری از اینترنت و همه شما دوستایه گل ،دیگه دلم طاقت نیورد و اومدم که اعلام حضور کنم. عزیزایه دلم سر فرصت میام و به وبلاگا...
7 خرداد 1391

ما رفتیم

"شاید بیشتر از هزاربار دستم رفت که گوشی رو بگیرم و برات زنگ بزنم ولی هر بار یادم میومد که تو نیستی و دلم بیشتر از قبل میگرفت.تو روی تخت بیمارستانی من اینجام و چقدر بده این حس آزار دهنده." ما داریم میریم پسر نازم.اومدنمون با خداست و بستگی به حال مامی جون داره.امیدوارم که زودتر خوب بشه،نه برای اینکه ما برگردیم،فقط و فقط برایه خودش. ...
11 ارديبهشت 1391

مامی

جیگر مامانی سلام عزیزم اینروزا وقتی برام نمیمونه که بیام و برات بنویسم.قبلا تو میخوابیدی و من هم بعد از کارهام،یه وقتی داشتم که بیام و برات از کارات بنویسم،ولی الان چون شما روی زمین میخوابی و این روند تا یک،دو ساعتی طول میکشه و منم بعد از اینکه شما خوابیدی ،تازه باید تند و تند کارامو بکنم و بعد از اون هم دیگه حالی برام نمیمونه که بیام و بشینم پایه لب تاب.فقط دوست دارم سرمو بذارمو بخوابم عزیز دل مامانی دوشنبه داریم میریم تهران.مامی جون عمل داره و منو شما هم داریم میریم اونجا.البته بابا رامین ما رو میبره ولی خودش برمیگرده.باید یه مدت بدون ما بمونه.دلمون براش تنگ میشه. تا قبل از به دنیا اومدنت خیلی وقتها،مامی رو درک نمیکردم و از...
10 ارديبهشت 1391

دردسر خوابیدن

جوجو کوچولویه مامانی هر مرحله از بزرگ شدنت ،سوالایه منم از خاله ها فرق میکنه.تا همین چند مدت پیش به خاله فرزانه میگفتم که:چطوری شایان رو،از پوشک گرفتی ؟ و خاله هم میگفت که با صبر و حوصله و حالا تو دیگه برایه خودت مردی شدی و از پوشک فراری شدی و یا ازش میپرسیدم که چطوری از رویه پا خوابوندن ،ترک دادیش و خاله هم میگفت با هزارتا بد بختی تا بالاخره بزرگ شد و مجبور شدم و من آه میکشیدم که ،ای بابا،من چیکار باید بکنم با این پسر کوچولویه ناز نازی؟؟؟؟؟؟ ولی این روزا ،شما سرسختانه،میخوای که خودت رویه زمین بخوابی و من هم باید پیشت دراز بکشم تا شما بالاخره بخوابی ،ولی این روند دو ساعت و گاهی هم بیشتر طول میکشه جیگر مامان،و&nb...
5 ارديبهشت 1391

فسقلی مامان

فسقلی مامان الان دیگه خودت برایه خودت لباس انتخاب میکنی،وقتی برات یه شلوار میارم که بپوشی،میگی: این نه،این بد و بدو بدو در حالیکه بلند بلند کارت رو هم توضیح میدی و میگی: بدو بدو ،میری و از تویه کشویه لباسات یه شلوار میاری و میگی: این ناز ...این ناز و میدیش به من که بپوشونمت روزی هزاربار این کار رو انجام میدی فسقلی و عین آدم بزرگها با من مخالفت میکنی . امروز که از خواب صبح بیدار شده بودی و من هم خواب و بیدار بودم،اومدی رویه تخت و انگشتت رو آوردی جلویه چشمام و گفتی : آشغال...هست مامان: پارسا: آشغال ...هست . نیگات که کردم فهمیدم که موهات رفته تویه چشمات و شما فکر کردی که آشغال رفته تویه چشمت. وق...
3 ارديبهشت 1391

اسامی جدید خانواده

آخه من عاشقتم ،تو که میتونی عزیز رو به این قشنگی بگی پس چرا نمیتونی بگی پور عزیز و منو اینهمه میخندونی و خودت هم از خنده من خندت میگیره .هرچند گل پسر ناز، الان باز بهتر شدی،اولش که خیلی عجیب و غریب تر میگفتی ،ولی الان باز خیلی خوبه. میگم : فندقِ من میگی: نه .......پارسااااااااا میگم: پارسایه چی؟ و تو با ذوق و شتب میگی: پُلیچیچ امروز داشتم با تلفن صحبت میکردم  و شما از داخل اتاقت منو صدا کردی: مااااااامااان....بیااااااااا حواسم بهت بود ولی نمیتونستم جوابت رو بدم،بعداز چند بار که صدام کردی و دیدی که من نمیام،اومدی با یه لحن خیلی بامزه گفتی: بیاااااا مامان دون من قربون اون مامان جون گفتنت ...
2 ارديبهشت 1391

چند تا خبر درهم و برهم

سلام پسر ناز مامان باز هم بعدازظهر کاریه بابا شروع شد و منو شما موندیم و یه بعداز ظهر طولانی.این بابا چیکارا که نمیکنه.وقتی که نیست دل آدم میگیره. باز هم خوبه که الان هوا تقریبا  خوب شده و منو شما میتونیم،بعدازظهر ها رو بریم بیرون.امروز قرار بود که دوستایه مامانی بیان پیشمون،ولی بنا به دلایلی کنسل شد و قرارشد که یه روز دیگه  دور هم جمع بشیم. من و شما هم واسه اینکه خونه نمونیم،رفتیم پیش خاله لاله(دوست مامانی) و معید کوچولو. خیلی باید مراقبت میبودم که یه بلایی سر معید کوچولو نیاری،تقریبا منو خاله لاله،حرفامون رو فراموش کرده بودیم و همه حواسمون به شماها بود.دلم میخواست لااقل معید ،همسن شما بود تا زورش بهت میرسید و...
29 فروردين 1391

این روزا

جیگر مامان سلام یه چند روزی بود که کلا خطمون مشکل پیدا کرده بود و نمیتونستیم وصل بشیم جوجو جونم.ولی امروز که از رویه عادت و مثل همیشه لب تاب رو روشن کردم،انتظار داشتم مثل این چند روز قطع باشه،ولی با خوشحالی فراوان دیدم که مثل اینکه مشکل برطرف شده عزیز دلم. انگاری مامانت معتاد به اینترنت شده.   عزیزم اینروزا اتفاق جدیدی نیفتاده،روزا بابایی نیست و منو شما و گاهی خاله لاله و معید میریم بیرون.  به قول شما نی نی ها :دد دیروز هم رفتیم پارک. موقع رفتن تر و تمیز بودیم و وقتی که داشتیم بر میگشتیم خاک و خولی بودیم.از بسکه دنبال شماها دوییدیم.در اصل دنبال تو دوییدم.اوووووووووف.   وقتی رسیدیم پار...
29 فروردين 1391