پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

اخبار این روزها

سلام جیگیلی مامان. اول از همه بگم که از شنبه پسر جیگیلی من میره مهد کودک.بالاخره بعد از کلی جستجو یه مهد کودک که کلی ازمون دوره پیدا کردم .اونم من پیدا نکردم،خاله لاله پیداش کرده بود و معید رو گذاشته بود اونجا.ازش راضی بود.منم بردمت اونجا.خوب بود ،خلوت بود.تعداد بچه ها هم کم بود.مهم فقط برای من تمیزی اونجا بود و اینکه شما ،گل پسر جیگیلی من ،یه دو ساعتی با بچه ها باشی و بازی کنی.اوایلش سخت میرفتی تو و من هم باید پیشت میموندم.ولی امروز رفتی و منم اومدم.بعدش که زنگ زدم،گفتن که یکمی بغض کردی و الانم داری نقاشی میکنی. وقتی اومدم دنبالت ،سرحال بودی و راضی.پریدی بغلم و منو حسلبی بوس بارون کردی. عاشقتم عشقم. اینم اولین روزی که داشتی میرفتی م...
22 خرداد 1392

به روایت تصویر

سلام شیرینم. پسرم امروز بهت خیلی خوش گذشت.اول رفتیم دکتر و بعد از معاینه بهمون گفت که عالیه.هر دوتا گوشات خوبه خوب شده. خدا رو شکر عشقم.خیلی خوشحال شدم.امیدوارم که بعد از دیگه مریض نشی جیگرم. بعد از دکتر هم رفتیم پارک بادی.امروز احساس کردم که یکمی بهتر شدی.با یکی از بچه های همسن و سالت بدون کلام دوست شده بودی.یکمی دوست شده بودی.اگه زیاد بهت نزدیک میشد ازش فرار میکردی. اینم یه جورشه دیگه.چی بگم پنج شنبه رفته بودیم ونوس.البته تو اونجا رو به اسم انزلی میشناسی.وقتی به بابا گفتم که بریم ونوس،تو جیغ و داد کردی که نه،بریم انزلی. عاشق اونجایی.اتفاقا خوب بود.خلوت بود و خیلی بهت خوش گذشت فیگور گرفتی که عکس بگیری و عاشق این موتور ...
29 ارديبهشت 1392

این روزها...

سلام گل پسر مامان. از آخرین پستی که گذاشتم خیلی مدته که میگذره.همیشه دوست دارم که توی وبلاگت از شادی و خنده و تجربه های جالبت و شیرین کاریهای قشنگت بنویسم. ولی ،این روزا نمیدونم که چرا همش تو مریض میشی.دیگه واقعا خسته شدم .مخم دیگه کار نمیکنه.از قبل عید که مریض شدی ،هنوز هنوزه ادامه داره.هر بار یه جوره.و آخرین بار بخاطر گوشِت،که هنوز داری آنتی بیوتیک میخوری.این شنبه  دوباره باید بریم دکتر . ضعیف شدی.کلافه و عصبی شدی.بداخلاق و کم صبر شدی.دلم میگیره وقتی که اینطوری میبینمت. مگه شوخی اینهمه مدت آنتی بیوتیک! پارسای گلم،دوست دارم که زودتر خوب شی دوباره.خودت هم خسته شدی از اینهمه دارو خوردن عشق مامان. حالا بگذریم از این حرفها.یکمی...
26 ارديبهشت 1392

اولین پست سال 92

سلام جیگر مامان. بالاخره طلسم شکست و من تونستم بیام و یه سر به وبت بزنم و برات یه کمی از این روزایی که گذشت بنویسم.با اینکه هنوز کلاسای زبان رو شروع نکردیم ولی نمیدونم چرا اینور ساال اصلا وقت نمیکنم که بیام و برات از شیرین زبونیا و شیرین کاریات و حرفای قلنبه و سلنبه ایی که میزنی و افکار جالبت بنویسم. کلا تو اینروزا حرف زدنات و تفسیرات خیلی جالبه. همیشه دوست داشتم که روز تولدت برات بنویسم و اونروز رو تویه وبت برات جشن بگیرم،ولی چون تویه عید هست و من هم مهمان دارم اصلا نمیتونم که برات بنویسم. امسال مردد بودم که برات مهمانی بگیرم یا مثل دو سال قبل یه تولد سه نفره و گرم و قشنگ بگیرم.ولی برات یه تولد خانوادگی گرفتیم .با اینکه تعداد ز...
8 ارديبهشت 1392

آخرین پست سال 91

سلام جیگر مامان .امشب دارم آخرین پست سال نود و یک رو برات میذارم.امروز روز فوق العاده شلوغی بود.از این جهت که مامانت یه عالمه کار داشت.فکر میکردم که همه چیز رو خیلی زود سر و سامون میدم.ولی اینطور نبود و من تا همین حالا که ساعت 3:41 شب که چه عرض کنم،صبحه،کار داشتم.الانم اومدم که آخرین پست رو برات بذارم و برم یه چرتی بزنم.هنوز نفهمیدم این همه کار از کجا اومده بخدا. بگذریم.عزیزکم. دستهایم آنقدر بزرگ نیست که چرخ دنیا را به کامت بچرخانم.اما یکی هست که بر همه چیز تواناست.تو را در سال جدید با تمام خوبیها به او میسپارم . و اینم آخرین عکسای سال نود و یک گل پسرم.     قربونت برم.تویه این صفحه عکس یه گوشی دید...
30 اسفند 1391

همینطوری

  وقتی آدم هیچ درگیری برای خوندن زبان نداشته باشه،چقدر خوبه.چقدر زندگی زیبا میشه بدون فکر کردن به گرفتن نمره آیلتس. کلا من آدم فعالی هستما.یادم رفته بود قبلنا چقدر زود زود میومدم و وبت رو آپ میکردم.الانم انگار برگشتم به قبل. فعلا زبان رو تعطیل کردیم تا بعد از عید.اگه تویه دوران تحصیل و دانشگاه حرف مامانم رو گوش کرده بودم و میرفتم کلاسای ترمیک زبان،حالا وضعیت من این نبود.ای خدا... امروز رفتیم آرایشگاه نا یکمی موهات رو سر و سامون بدم.به آرایشگر گفتم که فقط میخوام یکم مرتب بشه.نمیخوام کوتاه بشه.فقط مرتب و سر آخر موهات کوتاه شد خیلی.   موهای بلندت رو دوست دارم چون بهت خیلی میاد.ولی از بس که حساسی و هی کله ات عرق میکنه و ...
30 اسفند 1391