جیگرتو برم من.
پسر گلم.دیگه داریم کم کم به آخرای سال نزدیک میشیم و همینطور داریم کم کم به تولد سه سالگیت هم نزدیک میشیم.هنوز نمیدونم برات تولدت مهمونی بگیرم،یا یه تولد خودمونی.موندم هنوز. امروز رفتیم دکتر و خدا رو شکر همه چیز خوب بود و هیچ مشکلی نبود.فقط یه شربت پروسپان برای سرفه بهت داد و شربت روی برای ایمنی بدنت.عزیزم چه بغضی کرده بودی وقتی دوباره دیدیش.ولی اینقدر مغرور بودی که هی چشمت رو میمالوندی تا اشکت در نیاد و فقط میگفتی:مامانی تو بیا اینجا. قربون قلب کوچولوت بشم که عین گنجشک میزد. قبل این مریضیت،وقتی مامان هنوز مریض بودم،شروع کردم به خونه تکونی.با همون مریضی.عجب پوست کلفتی داشتم نه؟ تو هم حسابی بهم کمک میکردی و با پاک ...