پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

مهمون داشتیم

سلام عسل مامانی جیگرم،امروز مهمان داشتیم.خاله فرزانه و شایان اومده بودن اینجا و خیلی هم خوش گذشت.شایان خیلی دوستت داره و تویه دلش قند آب میشه وقتی که تو خودتو براش لوس میکنی و بهش توجه میکنی.هرچند زیاد عادت نداری که به یکی محبت کنی ولی ،خب،شایان به همونش هم رضایت میده. اینروزا هرچی که میشنوی  و شکسته همه رو تکرار میکنی مثلا: عشق من =» عِشش     پاری=»باری     امیر=»امی     بیا =»بیاَ(با فتحه میگی)     نیست=»نیش    عزیز=»عجیج    و حیوانات هم که معمولا با صداشون بهم معرفی میکنی. مثلا از خواب پ...
20 دی 1390

مِیشی

شیرینم. برات آب هویج گرفتم و صدات کردم آقا پارسا...جیگرم ...بیا مامان...بیا آبمیوه بخور. با پشمالوت بدو بدو اومدی و شیشه شیرت رو گرفتی و گفتی:مِیشی عزیزم دل من،قربون حرف زدنت برم که این کلمه رو تازه امروز یاد گرفتی و هر جایی بکارش میبری،حتی اگه لازم نباشه. ...
20 دی 1390

حقیقت زندگیه من

سلام عشقم پسرم... بهت نگاه که میکنم،به این فکر میکنم که اگه تو یه روز نباشی ،یه روز ازم دور باشی،یه روز لمست نکنم،یه روز نبوسمت،یه روز نگاه شیرینت رو نبینم ،یه روز عطر وجودت رو استشمام نکنم،میمیرم. من بدون تو میمیرم و هزار بار خدا رو شکر میکنم که تورو بهم داده. نمیدونم تو در آینده چی میخوای بشی؟چیکاره میشی؟پسر خوب و دوست داشتنی یا پسر بد؟ نمیدونم آیندت چی میشه؟اصلا اونقدر زنده هستم که موفقیت هاتو ببینم یا اون موقع فقط یاد من هست ولی... پسرم مهم اینه که من الان تو رو دارم و از بزرگ شدنت دارم لذت میبرم و امیدوارم که همیشه تنت و وجودت ،سالم وسلامت باشه. عزیزم تو نفس منی.هوایی هستی که من دارم است...
13 دی 1390

بابا بعدازظهر کاره

سلام عزیز گلی مامانی. باز هم بعدازظهریه بابا رامین شروع شد و منو تو ،از خود صبح تا ساعت 11 شب ،باید یه جوری وقتمونو بگذرونیم. عزیزم و چقدر سخته.البته اگه هوا خوب باشه خوبه،چون میریم بیرون،میگردیم و قدم میزنیم،بعضی وقتها هم میریم پارک بازی سر بسته و گاهی وقتها هم،اگه خدا با ما یار باشه میریم یه سر پیش عزیز امروز هم هوا خوب بود و منو تو بعد از یه گردش دو نفره ،پسر و مادری ،رفتیم خونه عزیز و ساعت ده و نیم هم رفتیم دنبال بابا رامین و وقتی که اومدیم خونه ،تو دیگه حال نداشتی و بر عکس همیشه که باید با زور و بلا میخوابوندمت ،امشب خودت پشمالو رو گرفتی و فلاسک آب رو از کیفت در اوردی و اومدی پیش من و گفتی :ماما ...جی جی قربون اون نگاه اشک آلود...
11 دی 1390

مامانه بیچاره

سلام عسلم مادر الان تو در خواب نازی،اونم با هزار زور و زحمت جیگر مامان.یه چند مدتیه که خوابت بهم خورده و شبا خیلی دیر میخوابی و من با یه عالمه کار و چشمایی که از فرط خواب آلودگی قرمزه و داره هم میاد ،باید منتطر بمونم که تو بیای و بهم بگی:ماما جی جی اونوقت من از فرط خوشحالی عین ترقه از جام میپرم و سریع السیر برات شیرت رو آماده میکنم و تو رو میذارم رویه پام،اگه خیلی خوش شانس باشم در حین شیر خوردن میخوابی و اگه روز بد من باشه اونوقت،شیرت رو میخوری و از رویه پام قل میخوری و میگی نهههههههه و به خواهش هایه این مامان بیچاره و خسته و وا مونده که هی التماست میکنم که بخوابی،گوش نمیدی و میگی نهههههههههه و منو با یه دنیا نا امیدی میذاری و میری و...
7 دی 1390

مهمون داریم

سلام پسر شیطون مامان که الان خوابیدی و بقیه شیطنتهاتو گذاشتی واسه وقتی که بیدار شدی. کوچولو داره برامون مهمون میاد.مادر جون و بابابزرگ دارن از تهران میان.وقتی ازت میپرسم مادر جون و بابابزرگ دارن میان،تو میگی :کووووووووووو؟ و بعد،میری و زیر مبل و میز و اینور و اونور رو میگردی و مدام میگی کوووووو؟ کووووووووووو؟ اینم از کارایه عجیب و غریب تو کوچولویه مامانی.معلوم نیست تویه کله کوچولویه تو ،چی میگذره فسقلی       ...
12 آذر 1390

چند تا کلمه جدید

سلام موش موش مامانی عزیزم،چند تا کلمه جدید به آستانه لغاتت اضافه شده، جیش :البته فقط میگی،ولی زمانی که باید بکار ببری ساکت میمونی و بعد از اون میگی بی بی :منظورت پی پیه،که اونو قبل اینکه کارت رو بکنی میگی ،ولی وقتی میبرمت دستشویی ،اونکارو انجام نمیدی و من مجبور میشم دوباره پوشکت بگیرم تا یه گوشه بشینی و تمرکز بگیری بی دا :عزیزم به پیتزا میگه بی دا،و هر وقت از پهلویه ناین رد میشیم همینو میگی.این رو هم تازه از امروز میگی تَ دی : عزیز گلی مامانی،منظورت ته دیگه امروز که بر عکس همیشه،خدا رو هزار بار شکر خوب غذا خورده بودی، قابلمه غذات رو هم ول نمیکردی و اونو گرفته بودی تو دستت و اینور و اونور میرفتی و با انگشتایه کوچولوت ب...
7 آذر 1390

پارسا و برف و خونه

سلام جوجویه مامانی عزیز دلم،این روزا هوا خیلی سرده و منو تو و بابایی خونه نشینین شدیم. و تو بی تاب بیرونی و به قول خودت :دَد عزیزم کافیه بابا بره پهلویه جا لباسی یا من برم کنار میز توالت،اونوقت تو تند و تند خودت رو به ما میرسونی و با هیجان میگی :ماما...دَدَ و من دلم میگیره که نمیتونم حالیت کنم که بیرون خیلی خیلی سرده عزیزم.اونوقت مجبور میشم که بهت رشوه بدم و هی باهات بازی کنم و هی با هات بازی کنم و بذارم که از سر و کول من بالا بری و حتی موقع غذا درست کردن هم بغلت کنم و برات آواز بخونم .شعر جوجه جوجه طلایی...نوکت سرخ و حنایی...تخم خود را شکستی...چگونه بیرون جستی؟... دیدم جایم تنگ بود...دیوارش از سنگ بود...به خود دادم یک تکان...مث...
6 آذر 1390

برف

سلام جوجو جونم امروز جمعه 4 آذر ماهه.سومین ماه از سومین فصل سال پسرکم و تو امروز شاهد اولین برف زندگیت بودی موش موش مامان امروز ریاد با من کاری نداشتی ،چون بیشتر کنار پنجره بودی و داشتی برف رو تماشا میکردی و کلی الکی الکی ذوق میکردی. لب پنجره که بودی و همونطورکه داشتی برف رو نگاه میکردی،میپرسیدی:این شیه؟(یعنی این چیه؟) و من میگفتم :برف تو بر میگشتی طرف لوستر و میگفتی: بَخ(یعنی برق) و من میگفتم:برق نه مامانی،برف و تو ذوق میکردی با ذوق میگفتی: بَ و دوباره برف رو تماشا میکردی عزیزم میدونی این مکالمه بین منو تو چند بار تکرار شد؟شاید بیشتر از بیست بار عزیزم چقدر دنیایه شما نی نی ها قشنگه و با چه چیزایی قشنگتر هم م...
4 آذر 1390