پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

و. اما...........

و اما پسر گلممممممممممممممم اینروزا حرفای جالبی میزنی.مثلا امروز اومدی و گفتی :مامان بیا بازی کنیم. گفتم که پسرم بذار این ظرفا رو بشورم و بیام و تو با قیافه ایی خیلی حق به جانب گفتی:مامان اشتباه نکن.بیا الان بریم.ببین میگم اشتباه نکن. من هم اومدم و باهات بازی کردم دیدم که راست میگی و بازی نکردن با تو یه اشتباه بزرگه . ... یا امروز که از بیرون اومدیم تو با سرعت دویدی تویه اطاق و گندآلو رو بغل کردی و گفتی:گندآلویه نازنین من،دلت برام تنگ شده بود؟ اینم آخرین عکس از مهرماه که برام مونده.قربون نگاه کجت بشم اینم از عکسای امروز که رفته بودیم پاساژ خاطره انزلی و بابا هم تو رو حسابی مشغول کرد قورباغه ایی که تو خیلی بهش ع...
5 آبان 1391

پسر طلایه مامان

عشقم...عزیزم...نازگلم امروز هم گذشت و با هر سختی که بود اکو شدی و قراره که فردا سی دی دستمون برسه و چهارشنبه هم که تهران نوبت دکتر داری. البته دکتر وشتانی گفت که دیگه هیچ مشکلی نیست وتو خیلی هم سرحال و روبراهی و قلب کوچولوت هم دیگه مشکلی نداره.خدا رو شکر جیگر مامانی. چند روز پیش که بردمت سرزمین رویاها برایه دومین بار که موهاتو کوتاه کنم،عکسی رو که سری قبل گرفتی رو بهم دادن قند عسلم.   دیشب پیشم خوابیده بودی و تویه دهنت نارنگی بود،لپت رو بوس کردم و از قضا،لپی بود که نارنگی توش بود. گفتی: نارنگی رو بوس نکن.اینور رو بوس کن . منم اونور صورتت رو بوس کردم و اتفاقی،گوشت رو بوسیدم. گفتی: گوش رو ...
25 مهر 1391

مشکل بزرگ من

سلام عشقم. جیگرکم.ناز پسرکم. نمیدونم چرا این روزا اینقدر بد اخلاق و عصبی شدی.همش ناراحتی و بداخلاقی.همش سر ناسازگاری داری و همش در حال شکایتی. با اینکه بهت زور نمیگم و کاری بهت ندارم و مجبورت نمیکنم به انجام کاری ولی با این حال اصلا دوست نداری سازگار باشی.همیشه داد میزنی و دعوا میکنی.میزنی.جیغ میکشی.گریه میکنی.واسه هر چیز کوچولویی لج میگیری.همه جا دوست داری بمونی و با همه کس دوست داری بری و باشی ولی خونه نباشی و با ما نیای.وقتی واسه کلاس میذارمت خونه عزیز ،آوردنت دیگه کار حضرت فیله.دوست داری بمونی.خونه خاله فرزانه و زن عمو میمونی و دوست نداری با ما بیای. و تازگی ها یه چیز جدید کشف کردم که تا من نیستم همه میگن که پسر خوبی هستی،ولی وقت...
18 مهر 1391

کیف

پسرم گفته بودم که کلاسامون شروع شده؟ عزیزم بی اندازه وقتم کمه برایه به روز کردن وبلاگت جیگر مامان.البته فکر نکنی که وقتم برایه تو کمه ها.نه.چون تمام وقت در اختیار شما هستم و دارم فرمان میبرم. مامان بیــــــــــــا بریم تویه اظاق من مامان بیا بازی مامان بیا بریم کارتون ببینیم. مامان بیا یه چیــــــــزی بخوریم.چی بخوریم؟ مامان بیا کتاب بخووووونیم .کدوم کتاب رو میخوام من؟ مامان کله ام میخواره.ببین میخوارونمش.حموم چرا منو نمیبری؟ مامان بریم بیرون یه قدمی بزنیم. مامان بیا بازی کنیم.بازی و طنازی کنیم. مامان... مامان... مامان... و در آخر تازه میگی تو اصلا با من بازی نمیکنیا. چرا مامان...
5 مهر 1391

پاییز

پاییزه پاییزه برگ درخت میریزه هوا شده خیلی سرد .... اما گل پسر هوا سرد نشده.تازه امروز هم خیلی گرم بود! پاییز اومد و تابستونم رفت جیگر مامانی،شهریور ماه ،ماه پر فت و امدی بود .یا مهمونی بودیم و عروسی،یا مهمون داشتیم.مخصوصا این دوهفته آخر.ولی خب،پسر طلا همه چیز به خیر و خوشی گذشت و دفتر این فصل هم بسته شد.امیدوارم که این فصل از سال که تازه امروز شروعش کردیم،برات قشنگ باشه.امیدوارم که بتونم برات مثل مامان خوبی باشم.عزیز مامان،گل پسرم،این ماه میدونم یه کم بر ات سخته.چون باید برایه چکاپ سالانه بریم پیش دکترت و قبل از اون هم باید ابینجا برایه اکو بریم و این اکو،تو رو خیلی خسته میکنه و کلافه.منو ببخش. پسرم،امروز مدرسه ها ش...
2 مهر 1391

شیطون بلایه مامان

پسرک نازم. روزها تند و تند میگذرن و ما با هم داریم رو به جلو پیش میریم.سر مامانی خیلی شلوغه عزیزم.دوره جدید کلاسامون دوباره شروع شده و بازم این مامان وقت سر خواروندن نداره. یعنی عزیزکم.بیشتر وقتم در اختیار خودته و باید هر لحظه پیشت باشم.زمانی هم که تو داری کارتون نگاه میکنی،به توصیه دوستان میام که یه سری به وبت بزنم و برات یکمی از روزانه ها بگم.یهو عین فرفره خودتو بهم میرسونی و رویه سرم خراب میشی و منو پشیمون میکنی از هر چی وبلاگ نویسی. امروز که یواشکی در حالیکه تو مشغول نگاه کردن به کارتون " حسنی نگو یه دسته گل " بودی ،رفتم سراغ لب تاب و سرم گرم شده بود ،یکهو تو پریدی جلومو و با ذوق گفتی: اینجا بودی مامان کلک و نشستی رو...
23 شهريور 1391

آخه چرا

پسر قند عسل مامان اینروزا ورد زبونت آخه چرا شده.چه با مربوط و چه بی مربوط واسه هرچی میپرسی:آخه چرا مامان؟ میگم پسرم شبه.بالا و پایین نپر.همسایمون میاد بالاها میگی: آخه چرا مامان همسایمون میاد بالا؟ مامان:چون و بالا و پایین میپری پارسا: آخه چرا مامان من بالا و پایین میپرم؟ مامان:آخه شیطونی پارسا: آخه چرا مامان من شیطونم؟ مامان:چون انرژی داری و کوچولویی پارسا: آخه چرا من کوچولو ام مامان؟ مامان:پارسا گلی چرا اینقدر سوال میکنی پارسا: آخه چرا اینقدر سوال میکنم ؟ . . . . و این روند همینطور ادامه داره و ادامه داره تا من کف میکنم و گاهی اصلا میمونم که چی بگم تا تو یه سوال دیگه ن...
11 شهريور 1391

آخرین پست مرداد

سلام قند عسل مامان پسر خوبم،شهریور ماه رسید و من نتونستم مطالب مرداد ماه رو جمع و جور کنم و حالا که دو روز از شهریور گذشته بالاخره موفق شدم که بشینم و از آخرین روزایه مرداد بگم جیگر طلا. البته بگم که این پست یکی از اون پستهایه شلوغ و پلوغ و درهم و برهمه.چون قراره کلا از همه چیز توش بنویسم. و اما ادامه مطالب   عزیز دلکم.روز پنجشنبه با دوستان برنامه سفر گذاشتیم به چالوس و فکر کردیم که قراره خیلی خوش بگذره. ولی فقط زمانی باید رفت چالوس که قرار باشه بری کوه و ییلاق و جنگل،نه دریااااااااا.دریایه مازندران. وقتی که کوچولوتر بودی،پنج ماهت بود.برایه عروسی سلمان رفته بودیم چالوس و بعد از اون هم رفتیم ییلاق خاله مهری عزیز.خیلی خوب...
2 شهريور 1391